.

.

صدها چراغ نیلوفر / اقبال مظفری


وَر می‌جهد شتابان/ از شاخه‌ای به شاخۀ دیگر

می‌ایستد/ غم‌می برد نگاهش را

تک می‌زند گلی/ بر رویِ گونه‌هاش

آنوقت رویِ شاخۀ فکری عجیب می‌پرد

این ابتدای راه است.


می‌رقصد

با قایقش/ گلبرگی از نسیم و چه می‌دانم؟!

در آبراهِ حاثه می‌راند

دیوانه‌وار تمنای آب‌های جهان را دارد

با کاکلش شکفته، هوارا/ هاشور می‌زند

و آه می‌کشد/ آهی بلند که انگار

البرز، رویِ شانه‌های جوانش نشسته است

اما هنوز آتش/ گلبرگ‌های صورتی‌اش را

مثلِ چراغِ گرمِ شقایق، روشن نکرده است

هرگز تبی لبالب/ در ریشه‌هاش نیفتاده

از حادثاتِ طوفان حرف می‌زند

با این همه، سراغِ کوچه‌کوچۀ دنیا را

باید از او گرفت، نیلوفرانه می‌چمد آرام تا فصاحتِ خورشید

روزی شاید/ صدها چراغِ خامُشِ نیلوفر

از پاره‌های برقِ نگاهش

در باغ‌های سبزِ اساطیر شعله بگیرند.


تهران- پاییز1374

#اقبال_مظفری 


http://t.me/mozaffari_e

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد