.

.

خرابکاری/ عمران صلاحی


شخصی می‌خواست در جایی استخدام شود. از او پرسیدند: "زبان عربی هم می‌دانی؟" گفت: "آن را هم یک کاریش می‌کنیم !"

حالا حکایت ماست. وقتی از ما پرسیدند "می‌توانی تا فردا مطلبی درباره‌ی اخوان ثالث بنویسی و تحویل بدهی؟" گفتیم: "یک کاریش می‌کنیم ".

البته خیلی دل‌مان می‌خواست مطلبی درباره‌ی اخوان بنویسیم ، مخصوصاً در شعرهای "لحظه‌ی دیدار"، "کتیبه" و "مرد و مرکب" که اولی تغزلی- طنزآمیز است؛ دومی طنزی- فلسفی و سومی طنزی- سیاسی- اجتماعی. و هر سه طنزهایی روایی که براساس "موقعیت" استوار اند، با زبان و بیانی که خاص اخوان ثالث است.

می‌خواستم شعری را که روزی پس از دیدار اخوان ثالث سروده بودم، یا شعری را که پس از مرگش براساس خوابی گفته بودم تقدیم کنم، اما هرچه گشتم هیچکدام را پیدا نکردم .

برای آنکه دست خالی برنگردید، ناچار نقیضه‌ای را که در نوجوانی برای شعر "لحظه‌ی دیدار" اخوان ثالث ساخته بودم و اواسط دهه‌ی چهل در نشریه‌ی فکاهی توفیق چاپ شده بود، تقدیم حضور می‌کنم.

"نقیضه" اصطلاحی است که اخوان ثالث در برابر اصطلاح فرنگی "پارودی parody" گذاشته و جاافتاده است، یعنی تقلید مسخره‌‌آمیز از سبک دیگران. زمانی اخوان ثالث سلسله مقالاتی در این زمینه در ضمیمه‌ی ادبی روزنامه‌ی اطلاعات چاپ کرده بود. در دیداری از من خواست باهم این کار را ادامه دهیم. من هم یادداشت‌هایم را به اخوان دادم که اخوان خوانده بود و پسندیده بود، اما گفته بود خیلی تلگرافی نوشته‌ام. بعدها دیگر فرصت همکاری پیش نیامد، به دلیل تنگی وقت و گشادی دهان به هنگام دهن‌دره. پس از درگذشت اخوان، ولی‌الله درودیان "نقیضه و نقیضه‌سازان" اخوان ثالث را تنظیم و تدوین کرد که منتشر شده است.

 

عذر می‌خواهیم. اخوان ثالث گفته بود اگر سراینده را ببینم گوشش را می‌پیچانم؛ اما وقتی سراینده به اخوان ثالث رسید چیزی جز بوسه و محبت و صفا از او ندید. یادش گرامی باد که از کالاهای اساسی و نایاب بود. اول شعر اخوان ثالث را بخوانید:

 

  □لحظه‌ی دیدار

 

لحظه‌ی دیدار نزدیک است .

باز من دیوانه‌ام ، مستم.

باز می‌لرزد دلم، دستم.

باز گویی در جهان دیگری هستم

های نخراشی به غفلت گونه‌ام را، تیغ!

های مپریشی صفای زلفکم را، باد‍!

وآبرویم را نریزی دل !

لحظه‌ی دیدار نزدیک است.

 

این هم نقیضه‌اش که بیش از حد "روان"! شده است:

 

 

 گوشه‌ی دیوار

 

گوشه‌ی دیوار نزدیک است

باز چایی خورده‌ام ، مستم

باز در فکر دگر هستم

باز می‌لغزد به روی دکمه‌ها دستم

های نخراشی به غفلت پاچه‌ام را، سگ!

های نپریشی صفای خشتکم را، باد!

وآبرویم را نریزی، جیش!

گوشه‌ی دیوار نزدیک است.

 

بی‌خود نیست که شاملو گفته بود: فلانی نامش "عمران" است اما همیشه باعث خرابی بوده است.