.

.

چند شعر کوتاه از "سعاد الصباح" شاعره کویتی




سعاد محمد صباح شاعر، نویسنده و منتقد کویتی متولد سال۱۹۴۲ میلادی می‌باشد. او از اعضای خاندان سلطنتی کویت و دارای مدرک دکترا در رشته‌های علوم سیاسی و اقتصاد از یکی از دانشگاههای معتبر انگلیس است. او علاوه بر زبان مادری که عربی است، مسلط به زبان‌های فرانسوی و انگلیسی می‌باشد. وی (خانهٔ نشر و توزیع سعاد) را در سال ۱۹۸۵ تاسیس کرد. سعاد الصباح توانست جوایز بسیاری از کشورهای مختلف در زمینه‌های شعر، دستاوردهای ادبی،سیاست و اقتصاد دریافت کند. وی به آزادی بیان و حقوق بشر به ویژه حقوق زنان اهمیت می دهد و این موضوع در اشعار ایشان به وضوح دیده می شود.

 

 

1.     

على هذه الکُرَةِ الأرضیة المُهتزّهْ

أنت نُقْطَةُ ارْتِکازی

وتحت هذا المَطَر الکبریتیِّ الأسودْ

وفی هذه المُدُنِ التی لا تقرأُ... ولا تکتبْ

أنت ثقافتی...

 

برگردان:

روی این کره لرزان ،

تو تکیه گاه منی

و زیر این باران گوگردی سیاه،

و در این شهرهای بی سواد

تو فرهنگ منی...

 

2.        

لم أعُدْ قادرةً على الحُبِّ... ولا على الکراهیَهْ

ولا على الصَمْتِ, ولا على الصُرَاخْ

ولا على النِسْیان, ولا على التَذَکُّرْ

لم أعُدْ قادرةً على مُمَارسة أُنوثتی...

فأشواقی ذهبتْ فی إجازةٍ طویلَهْ

وقلبی... عُلْبَةُ سردینٍ

انتهت مُدَّةُ استعمالها...

 

برگردان:

دیگر نه توان عاشقی دارم...نه توان نفرت را..

نه توان سکوت دارم ، نه توان فریاد کشیدن را

نه توان فراموشی، نه توان یادآوری

دیگر حتی نمی توانم رفتار زنانه داشته باشم

اشتیاقم به مرخصی طولانی رفته است

و قلبم کنسرو ساردینی ست

که تاریخ انقضای آن سر رسیده است.

 

3.       

أحاول أن أرسُمَ بحراً... قزحیَّ الألوانْ

فأفْشَلْ...

وأحاولُ أن أکتشفَ جزیرةً

لا تُشْنَقُ أشجارُها بتُهْمةِ العَمالهْ

ولا تُعتقلُ فراشَاتُها بتُهمَة کتابة الشِعْر...

فأفْشَلْ...

وأحاول أن أرسُمَ خیولاً

ترکضُ فی براری الحریّهْ...

فأفْشَلْ...

وأحاولُ أن أرسمَ مَرْکَباً

یأخُذُنی معک إلى آخر الدنیا...

فأفْشَلْ...

وأحاول أن أخترعَ وطناً

لا یجلدُنی خمسین جَلْدةً... لأننی أحبُّک

فأفْشَلْ...

 

برگردان:

می خواهم دریایی نقاشی کنم،

رنگین کمانی...

اما نمی توانم

تلاش می کنم جزیره ای را کشف کنم

که درختانش،

 به جرم مزدوری

 به دار آویخته نمی شوند

و شاپرکهایش،

 به جرم سرودن شعر

 محبوس نمی شوند

اما نمی توانم

سعی می کنم اسبهایی را نقاشی کنم

که در دشتهای آزادی می تازند

اما نمی توانم

می خواهم قایقی بکشم

که مرا با تو

تا آخر دنیا ببرد

اما نمی توانم

می خواهم وطنی اختراع کنم

که مرا به جرم دوست داشتن تو،

پنجاه ضربه تازیانه نزند...

اما نمی توانم...