.

.

جمشید واقف / دارالصفای خوی

جمشید واقف، در سال1316 در شهرستان خوی متولد شد، تحصیلات ابتدائی و متوسطة خود را در »خوی و تبریز« به پایان برد و در سال1337 به استخدام ادارة آموزش و پرورش زادگاهش درآمد، آنگاه به مطالعه و تحقیق در دانش مورد علاقة خود، ادبیات پرداخت و در سال1345 موفق به اخذ درجة لیسانس در رشتة زبان و ادبیات فارسی، از دانشکدة ادبیات تبریز شد، و از سال1334 به سرودن شعر پرداخت، کار شاعری را با غزل آغاز کرد و پس از آشنائی با کارهای شاعران نوپرداز، به شعر امروز روی آورد و به سرودن شعر نیمایی با مصراع های بلند و کوتاه علاقه مند شد. اشعار وی از سال1336 در مطبوعات به چاپ می رسد و تاکنون مجموعه های: از آغاز تا فرجام ـ رقص باد ـ غریب ـ نامه های عاشقانة یک شاعر ـ بر دروازه های فردا، از تهی سرشار از ایشان منتشر شده است.

خصیصة برجستة شعرهای جمشید واقف: به کار گرفتن واژه ها و ترکیبات تازه، استخدام قالب های کوتاه، برای بیان معانی بزرگ و تلاش برای یافتن مضامین بکر و تازه است. مدت شش سال (یک سال به عنوان شاگرد و پنج سال به عنوان همکار) در خدمتشان بودم و در این سالهای به یاد ماندنی و فراموش نشدنی از محضرشان تلمّذ می کردم. مرحوم استاد واقف، گذشته از دیوان های شعری چاپ شده، مجموعه ای به نام بزم سخن (تذکره الشّعرای آذربایجان) و دیوان شعری چاپ نشده از خود به جای گذشته است، که امید است روزی به زیور طبع آراسته گردند.

استاد واقف سروده ای به سبک نیمائی تحت عنوان »سیمرغ« دارد، مرحوم استاد »دانش« می گفتند: »که زنده یاد شهریار شاعر شیرین سخن آذربایجان، آنرا شاهکار ادبیات قرن می خواندند«. در سال1353 هـ .ش این شعر بلند را که در واقع شاهکار شعر نو باشد ، از زبان سراینده شنیدم، متاسفانه چون دسترسی به آن نبود،آورده شدنش در این مجموعه ممکن نشد، فقط به ذکر یک غزل و سروده ای از ایشان بسنده می شود.

استاد پس از 49 سال عمر و خدمات شایان فرهنگی در حالی که سبب فوت زودهنگام پدر مرحومشان مسئولیت سرپرستی خانواده پدر را نیز داشتند، در پایان مرداد 1365 هـ . ش جهان خاکی را وداع گفته و به رحمت ایزدی پیوستند

.

دلم جزیرة متروک و سرد تنهائی است

لبم فصیح ترین قصه گوی شیدائی است

طلوع چشم تو در موج سبز خاطره ها

چراغ روشن و زیبای برج دریائی است

بهار حسن تو نازم که در حریق خزان

رخت شکفته ترین لاله های صحرائی است

برند زلف تو رقصان به شانه های بلور

بسان خاطر عشق پریش و سودائی است

در آبگیر نگاهت چو برکه های کبود

صفای وحشی نیلوفران زیبائی است

ز رنگ و بوی تو، گل شرمگین و خاموش است

نصیب من ز تو، بی حاصلی و رسوائی است

این شاعر نو آیین با استاد شهریار همنشینی ها داشت و استاد نام او را در جمع شاعران خوی ذکر کرده است:


چنانکه مظهر و آقاسی از سران خوی اند

فرید و واقف و ناصح سخنوران خوی اند


مجموعه های رقص باد، مرغ شب، ازتهی سرشار، بر دروازه های فردا، از وی به طبع رسیده است.

درضمن ایشان مدتی دبیر دبیرستان 6 بهمن نیز بودند .

روحشان شاد.


جمشید واقف شعری در وصف شکوه و زیبایی کوه چله خانه سروده:


آمدم چله خانه ببینم

  در تو تصویر بگذشته­ ام را

زنده کن پیش چشمم دگر بار

باز دنیای گم گشته ام را

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد