.

.

با قافله شوق/ فانی تبریزی



در دیر مغان موحد شیدایی

سرمست و خراب ساغر مینایی

آشفته زلف خم خم مغبچگان

دلداده حسن قامت رعنایی

بی ساقی و بی شراب و بی میخانه

مدهوش جمال حضرت دانایی

گفتم چه بود چاره هجران؟ فرمود

گر طالب وصل یار مه سیمایی


با قافله شوق سفر باید کرد

از وادی اندیشه گذر باید کرد


گفتم به خرد راه جنون می پویم

در هر نفسی رضای او می جویم

ذرات جهان خدا خدا می گویند

من نیز ز دل خدا خدا می گویم

گفتی به چمن از چه خرابی ای دل؟

از هر گل نو شمیم او می بویم

جویای حقیقت اید اگر از دل و جان

ای زنده دلان ز جان و دل می گویم


با قافله شوق سفر باید کرد 

از وادی اندیشه گذر باید کرد


از جلوه روی ماه تو حیرانیم

مشتاق رخ چو مصحف تابانیم

تو آب حیات حیطه فرهنگی

ما تشنه علم و فضل بی پایانیم

استاد سخن تویی و ما دانشجو

امروز همه به خوان تو مهمانیم

عمریست که در طریقت دانایی

شاگرد توایم و بی گمان می دانیم


با قافله شوق سفر باید کرد 

از وادی اندیشه گذر باید کرد


در علم و هنر نابغه دورانی

تاریخ نگار کشور ایرانی

از دولت فضل و حکمت و اندیشه

دانشور دانشکده عرفانی

توصیف تو در سخن کجا می گنجد؟

تو بنده پاک حضرت سبحانی

ذرات جهان جمله ز جان می گویند

ای شمس شناس مهربان، می دانی


با قافله شوق سفر باید کرد

از وادی اندیشه گذر باید کرد


ای آنکه ز عرفان و ادب لبریزی

چون شمس پرنده مفخر تبریزی

مشتاق خدا، موحدی در توحید

زان غبطه عاشقان شورانگیزی

در محفل عالمان ادیبی فاضل

با منطق خود عشق به عقل آمیزی

از لطف خدا در این نکوداشت ز جان

گویند همه چو فانی تبریزی


با قافله شوق سفر باید کرد

از وادی اندیشه گذر باید کرد




با قافله شوق عنوان بزرگداشتی برای استاد محمدعلی موحد در سال ۱۳۹۳ در دانشگاه تبریز بود که این ترجیع بند سروده شد.




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد