یکی از نخستین شاعران دورهی قاجار که به موازات تحولات و دگرگونیهای نهضت مشروطه شعر خود را در خدمت اجتماع نهاد و از فضای بستهای که شعرای درباری زمان بازگشت ادبی به تبع مقتضیات زمانی خاص دورهی خود ایجاد کرده بودند خارج شد،ادیب الممالک فراهانی بود.
ادیب الممالک مثل سایر اسلاف خود شعر و شاعری را با مداحی آغاز کرده بود. مثلا در جشنی که در سال 1308ه.ق به مناسبت تولد مظفرالدین شاه ترتیب داده شده بود، ایشان را که به بزدلی معروف بود، چنین ستوده بود:
ز هیبتت جگر سنگ خاره نرم شود
چنانکه آهن شد نرم در کف داوود
تو میتوانی غلطاند ماه را ز فلک
چنانکه فرهاد از کوه بیستون بنمود
ادیب الممالک مدت مدیدی از عمر خود را در دستگاه حکومتی و محیط آلودهی قدرت گذرانده بود ولی بر اثر تاثیر برگرفتن از دگرگونی زمان و آشنایی با افکار جدید که طی مسافرت به روسیه آن زمان به آن دست یافته بود، به یکباره تغییر رویه داد و ضمن محکوم کردن متحجرین، بسیاری از هممسلکان خود را مورد انتقاد قرار داد:
ای ادبا! تا به کی معانی بیاصل
میبتراشید ابجد و کلمن را؟
ای شعرا! چند هشته در طبق فکر
لیموی گلبوی یار و سیب ذقن را؟
این همان حالت است که امروزه "بیداری وجدان" (vigilance of consciousness) نامیده میشود. البته این تحولی نیست که در یک آن حادث شود. در ادبا و هنرمندانی چون او، یک خارخار درونی و زمینهی روحی هست ولی باید پیشآمدی وجود داشته باشد که استارت آن را بزند و در مورد ادیب الممالک این زمینه وجود داشت چرا که در 14 سالگی با مرگ پدرش مورد ظلم و تعدی حاکم اراک قرار گرفته و املاک پدریاش توسط این شاهزاده قاجاری غصب شده بود. چنانکه در 16 سالگی به دلیل فشارهای کمرشکن مجبور به فرار از اراک شده بود. ضمناً در مدتی که در دیوان دولتی اشتغال داشت از نزدیک شاهد فساد دستگاه اداری و اجحافات و رشوهخواری عاملان حکومتی بوده است.
قطعهی "صلحیه بلد" یکی از آثار موفق شاعر در انعکاس وضعیت دستگاه عدلیه آن دوره است و به رغم استفاده بیش از حد شاعر از تعبیرات و ترکیبات عربی، تصویری جاندار و گویا از رویهی حقوقی آن دوره را نشان میدهد. شاعر در آگراندیسمان و تعمیم بیعدالتیها از هیچ اغراقی فروگذار نمیکند:
دوش از جفای خصم ستمگر ظلامهای
بردم به نزد قاضی صلحیهی بلد
دیدم سرای تیره و تنگی به سان گور
تختی شکسته در بن آن هشته چون لحد
میزی پلید و صندلیی کهنه پای آن
بر صندلی نشسته سیاهی درازقد
شاعر حتی از چهرهی قاضی نیز نمیگذرد و به سبک هجوگویان در زشت نمایاندن قیافهی او مبالغه میکند:
سوراخ رخ ز آبله و چهره از جذام
خسته سرش ز نزله و چشمانش از رمد
از سبلتش بریخته چون گرگ پیر پشم
وز گردنش بر آمده چون سنگ پا غدد
زیباترین قسمت شعر قسمت مربوط به گفتگوی شاکی (خود شاعر ) با قاضیست که به صورت مناظره همراه با چاشنی طنز و اغراق سروده شده است:
قاضی به کبر گفت که خصم تو حاضر است
دعوی بیار و حجت و برهان مستند.
گفتم: ببین قبالهی این مُلک را که من
هم مالکم به حجت و هم صاحبم به ید.
گفتا که چیست مدرک و اصل این قباله را؟
بنمای بیلجاجت و تکرار و نقص و شد.
گفتم که این علاقه1 به سادات هاشمی
نسلا به نسل ارث مضر2 باشد و معد3
این است مهر بوذر4 و سلمان5 و صعصعه6
هم اصبغ نباته7 سلیمان بن صرد8.
گفتا: بهل حدیث و خرافات و حجتی
آور که مدعی نتواند نمود رد
اینان که نام بردی از ایشان نبودهاند
هرگز به نزد ما نه مصدق نه معتمد.
گفتم: به حکم شاه ولایت علی نگر
کو شد خلیفه بر نبی و مر مراست جد.
گفتا: علی به حکم غیابی علی الاصول
محکوم شد به کشتن عمرو بن عبدود.
گفتم: ز قول احمد مرسل بخوان حدیث
کز راویان رسیده به اصلش یدا به ید.
گفتا: چه اعتبار بر آن کس که بسته حبل
بر گردن ضعیفهی بیچاره از مسد9؟
گفتم: به نص قرآن بنگر که جبرئیل
آورده بر محمد از درگه احد.
گفتا: به پرسنل نبود نام جبرئیل
قرآن نخورده تمبر و نخواهد شدن سند.
چون این سخن سرود یقین شد مرا که او
لامذهبی پلید و بلیدیست نابلد!
دههی آخر عمر شاعر مصروف سرودن اشعار اجتماعی و سیاسی میشود. شاعر در این آثار به فکر نوآوریهای صوری و فرمالیستی نیست ولیکن محتوای اصلاحطلبانه و غنی آن ضمن ایجاد نوعی سنتگریزی و آشنائیزدایی طراوتی دیگرگونه به این اشعار میدهد که موجب تمایز آن از دیگر آثار ادیبان همعصر او میشود. برای اثبات این مدعا، مطلع دو قصیده از شاعر را که اولی پیش از دوران مشروطه و دومی پس از دگرگونی فکری شاعر سروده شده است، مقایسه میکنیم:
نماز شام کز قندیل کوکب
چراغان کرد گردون خیمهی شب
فروبستند گویی نوعروسان
به گردن عقد لولوی مثقب
و یا گسترده بر طاقی به عمدا
پرندی نیلگون یکسر مذهب
فلک کج رو به سان پیل شطرنج
شهب باریده چون اسبان اشهب
ز کوه بیستون بر شد شباهنگ
چو از چاه مقنع ماه نخشب
با تدقیق در این چند بیت درمییابیم که فقدان درونمایهای اندیشمندانه شاعر را به سمت عبارتپردازی و لفاظی سوق داده و محصولی ارائه کرده که جز تقلیدی هزارباره از آثار منوچهری و امیرمعزی نمیتواند باشد.
همتی ای ناخدا کرم کن و دریاب
کشتی ما را که اوفتاده به گرداب
نه خبر از ساحل و نه راه به مقصد
نه اثر از نور آفتاب و نه مهتاب
موجی پهن و دراز و بی سر و پایان
بحری ژرف و عمیقر و بی بن و پایاب
بی خردانی زمامدار مهامند
کایچ نکردند فرق دوغ ز دوشاب
کار جهان را چگونه سنجد آنکو
تا کمر اندر خزیده در خز و سنجاب
تا که چنین ابلهان عوامل کارند
چرخ عمل را شکسته بینی دولاب
حال آنکه در شعر دوم، شاعر با لحنی دردمندانه از نابهسامانی اوضاع ایران و بیلیاقتی زمامداران آن شکایت میکند و با توجه به صداقت و صمیمیت بیان و گرایش به سادهگویی در برقراری ارتباط با مخاطب بسیار موفقتر است. و در حقیقت شعر حقیقی جز این نیست و هرگونه تعمد شاعر در قدرتنمایی و نشان دادن احاطه و تسلط خود به کلام موجب عدم توفیق شعر در برخورداری از اقبال عام میشود و خوشبختانه ادبیات مشروطه به منزله صافیی بود که ادبیات را از چنین آلایشهایی پاک کرد.
ادیب الممالک در این دوره وجدان ناآرام عصر خویش است. او با نهضت مشروطه همراه میشود و در تمام فراز و فرودهای آن نقش فعالی دارد و در افتتاح مجلس شورای ملی میگوید:
شاد باش ای مجلس ملی که بینم عنقریب
از تو آید درد ملت را در این دوران طبیب
مجلس ملی ز یاد شاعران برد آنچه بود
از حماسه وز تهانی وز مدیح و از نصیب
شاعر با بمباران مجلس توسط کلنل لیاخوف میگوید:
ای کاخ بهارستان سقفت ز چه وارون شد
ای رشک نگارستان خاکت ز چه پر خون شد
آوخ که ز استبداد قانون تو شد بر باد
تقدیر چنین افتاد اوضاع دگرگون شد
پس از مبارزات مشروطهخواهان و خلع محمدعلی شاه و تشکیل مجلس دوم، شاعر"سرود شادی" را میسراید:
در طرب آیید مهان مجلس ملی شده باز
سینه سینای جهان طور تجلی شده باز
ناکارآمدی مجلس و عدم اهتمام وکلای منتخب به اصلاح امور، شاعر را از مجلس سرخورده میکند و او شمشیر انتقاد خود را متوجه وکلای خائن میکند:
از قول وکیلان به دلم باشد هول
زیرا که مطابقند در وعده و قول
فعلیت ازیشان مطلب چون به حساب
قولند و یکیست قول ایشان با بول
آخرین ملجا و مأمن روح بیقرار او، جوانان و نسل فرداست. شاعر نسل جوان را به میهندوستی و وطنپرستی و غیرت و حمیت میخواند:
تا زبر خاکی ای نهال برومند
مگسل ازین آب و خاک رشتهی پیوند
مادر توست این وطن که در طلبش خصم
نار تطاول به خاندان تو افکند
هیچت اگر هست دانش و دل و ناموس
مادر خود را به دست دشمن مپسند
ورنه چو ناموس رفت نام نماند
خانه نماند چو خانواده پراکند
یا:
مرد چو رخت شرف ندوخت بر اندام
باید پوشد به دوش خویش کفن را
هرکه ز حب الوطن نیافت سعادت
بسته به زنجیر تنگ گردن تن را
شعر ادیب الممالک از حیث مضمون و محتوا از اشعار دورهی گذار به شمار میرود چرا که به رغم تغییر زاویهی دید و محتوای بینش شاعر، هنوز تأثیر زبان مغلق و غامض ادبیات بازگشت در آن باقیست.
□
توضیحات:
1.علاقه:قطعه زمین به ارث رسیده
2و3:مضر و معد از اجداد حضرت رسول اکرم
4و5و 6و7و8:از صحابیان حضرت رسول اکرم
9:اشاره به زن ابولهب عموی بی ایمان پیامبر اکرم