.

.

خاطره مفتون امینی از نصرت رحمانی






یک‌روز کتاب «پوچ» نصرت درآمده بود. او توانسته بود برای این کتاب مقدمه‌ای از نیما بگیرد. مقدمه در کاغذی سبزرنگ با خط نیما نوشته شده بود و نصرت خیلی خوشحال بود. ما هم کمی حسودی کردیم و او به ما شام داد.


نصرت آدم خیلی خاصی بود و حالتی عصیانی داشت. آن موقع او مأیوس هم نبود، مأیوس بودنش در اواخر سال ۴۹ و اوایل سال ۵۰ بود؛ در آن دوران او می‌خواست خودش را از پشت بام تهران یا پاساژ آلومینیوم پایین بیندازد. حالت روحی خرابی داشت. البته او به مسائل عشقی اهمیت نمی‌داد و ناراحتی‌اش بیشتر جنبهٔ اجتماعی داشت. از بعضی افراد هم زخم خورده بود که گاهی وارد جلسات ما می‌شدند، اما شهرت خوبی نداشتند...


نصرت مسائل عشقی را با شوخی برگزار می‌کرد و بیشتر ناراحتی‌هایش از تهمت‌ها و مسائل سیاسی بود که درباره‌اش مطرح می‌شد....



@Cofeboof

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد