.

.

مکانها و نامکانهای غزل / علی رضا آدینه


1- مارک اژه در کتاب خود در باب مسائل شهری و شهروندی و ارتباط آن با اشکال سخت افزاری پیرامونش به دو عنوان مکان ها ونامکانها می رسد و برای تبیین ادراکاتش این دو را بر می گزیند.

 مکان ها به مثابه جایی که دارای تاریخ مدنی است قابلیتهای خاطره سازی و نوستالژی در جزء جزء آن هویداست و به همین دلیل تغییرات در آن معمولاً شامل بازسازی و نوسازی می گردد.

و نامکان ها به عنوان امکاناتی مسکونی که در ساکنان خود حسی را برنمی انگیزد و سکونت در آن تابع نیازهای در زمانی است و تغییر کلی و ویران کردن آن قلب شهروندان را نمی آزارد.

با این توسل اگر تو خواننده عزیز مرا متهم به سرسری خواندن جهان و استفاده از معاصرت مفاهیم مذکور درتوضیح و پذیرش متن متشنج صالح سجادی نکنی می خواهم قالب غزل را مکان و گونه های نوین نوشتاری را نامکان بخوانم و دراین فرصت کوتاه به روابط میان شهروندان کلمه و کتاب و ساکنان زبان با محل سکونتشان اشاره کنم.

 

2- غزل یک نامکان نیست. جایی است که ذهن و زبان ایرانی در آن مسکن دارد و ویران کردن آن چون ویرانی اثری باستانی برایش آزار دهنده است. جایی است که طی تاریخ محل قرارهای عاشقانه بوده و هست جایی که مردان بسیاری سر بر دیوارهای مهربان و در بر گیرنده اش نهاده و گریسته اند. چون زیارتگاهی عزیز یا درخت آرزو با  انبوه و شاخ و برگش در کار سایه گستری. غزل ایستگاه اتوبوس نیست یا محل سیگار کشیدن در فرودگاه، معبدی است با طاق طاقی و زمزمه های اورادیش.

 

3- در اوایل قرن بیستم جریان آپارتمان سازی در هند با شکست مواجه می شود. روح هندو این مکعبهای بی انتها و صریح را نمی پذیرد. چرا که نمی تواند در آپارتمانش عبادتگاهی داشته باشد و در مراسم مذهبی اش مثلاً گاو را تزئین کرده به خانه بیاورد. همانگونه که مخاطبین غزل انگار می کردند چیزهایی را نمی شود وارد غزل کرد و در آن دویی که ریشه در نخستین نشانه های آئین قدسی مان دارد جا داد.

 

4- بعدها تلاش نسلی جوان تر در هند باعث شد که با حفظ جوانب مذهبی و با رویکرد تازه ای به نمادها و کوچک سازی عناصر مذهبی به لحاظ حجمی، آپارتمان و زیست آپارتمانی پذیرفته شود و جامعه هندی پا در تاریخ تازه ای از شهر و شهرنشینی بگذارد.

  

5- در این تعریف، شهروندان دلبستگان به مکان ها معرفی شدند وساکنان هر شهر ساکنان نامکان ها (روستائیانی که با احساس قلبی و علاقه به روستایشان به شهر ها کوچ کرده بودند تا با اندوختن ثروتی که شهر، گاه سخاوتمندانه به آنها می بخشد در پیر سالی به زادگاه خود بازگشته و با خرج کردن قسمتی از آن در جهت آبادی موطن شان دین خود را ادا کرده باشند. ساکنان شهر هرگز نگران ویران شدن مکان ها نیستند و گاهی حتی برای رسیدن به نفع بیشتر، خود ویران کننده بسیاری از مکانها بوده اند.

  

6- عده ای که بنا به ضرورت زمانی مجبور به سکونت در غزل شده اند. آنها، احساسی به غزل ندارند. مثل شهرداران همین تهران که اصلاً هیچکدام اهل تهران نبوده اند و در از بین بردن نقوش خاطره انگیز شهر در این چند ساله دست به سزائی داشته اند و همیشه تیشه به دست به ریشه ی مکان ها زده اند. آنها تلاش کرده اند که مکان ها را به نامکان ها تبدیل کنند مثل بسیاری از شبه غزل نویسان موخر که غزل را به جایی تبدیل کرده اند شبیه توالت عمومی-سالن انتظار-تالار عروسی-چاله سرویس و غیره....

 

۷- تعدادشان هم کم نیست آنها که از روستاهای شعر به غزل کوچ کرده اند و این پایتخت باستانی را با رفتار نا به هنجارشان به جای دیگری تبدیل کرده اند. شهر نو شاید مناسب ترین نام باشد برای این نامکان و شاید غزل نو.....

 

8- عده قلیلی هم هستند که قلم بدست و در پاسهای طولانی پاسدار مغازله اند. فرامین غزل را روی چشم می گذارند و سوی چشم می گذارند و بی تمرد از آنچه غزلش می خوانیم ما را به آرامشی بی بدیل دعوت می کنند.

 

9- صالح سجادی شاعر تشنج کلمات نیز یکی از همین شهرداران نمونه است که نگهبانی را هم فراموش نکرده است و به رغم اجسام عرق ریز و لرزان کلماتش که بنه در فضای بیرون از خود دارد در روان پریش ترین لحظات زندگی اش تلاش میکند در نظمی غائی سخن بگوید. غزل برای او یادآوریست، امان خشایارشا ست دردستان مضطرب مردوخ و ریش بلند سقراط است که چوپان همبندش را به یاد بزش می اندازد، اما او پیش از آنکه بسازد میل به محافظت دارد.

 

 

10-    برای او و دیگر هم نویسانش موفقیت آرزو می کنم.      

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد