.

.

نقدی بر مجموعه شعر " وقتی صدا را مرتکب شدم " سروده میثم ریاحی / پژمان قانون


رومانتیسم هنگامی که در نیمه‌‌ اول قرن نوزدهم در اروپا به اوج خود می‌‌رسید، یک شعار عمده داشت و آن این بود «بیان آزاد حساسیت‌های انسان»1. این انسان برآمده از دل جهان صنعتی، سرخورده از شهرهای بزرگ و نگران و دلتنگ طبیعت همواره در پی احساسات و عواطف در معرض خطر خود بود. در چنین وضعیتی و در واکنش به مکتب کلاسیسیزم است که رومانتیسم در ادبیات و فرهنگ اروپای قرن نوزدهم ریشه دوانید. این مکتب اما مانند دیگر مکتب‌‌های ادبی و هنری هنگامی که تاثیرات زیبایی‌‌شناختی‌‌ خود را از دست داد، کم‌کم از صحنه هنر و ادبیات محو شد. در قرن حاضر اما با توجه به اوج‌‌گیری دوباره‌‌ مدرنیزم، تشکیل زندگی مکانیکی، با رشد سمّی شهرهای بزرگ و تولید ادوات و جنگ‌‌افزارهای مدرن بار دیگر و بعضا در برهه‌‌هایی خاص و از طرف اشخاصی ویژه شاهد ظهورِ یک نورومانتیسم هستیم. در اینجا قصد قضاوت ندارم اما به هر حال هنوز ‌‌عده‌‌ای از شاعران ما نیز دست‌‌کم در سطوح مختلف و به شیوه‌‌های گوناگون سعی در بروز هنر خود از طریق معیارهای زیبایی‌‌شناختی پیروان مکتب رومانتیسم هستند. از این دریچه می‌توان نگاهی ویژه به مجموعه شعر «وقتی صدا را مرتکب شدم» انداخت و عوامل و عناصر رومانتیک را بررسی و نشان داد. در نگاهی کلی و همگام و با شاعر مجموعه می‌‌توان اشعار را به چند بخش تقسیم کرد، که در پلان‌‌های مختلف خود را نمایان می‌‌سازند و گویای گوشه‌‌ای از احساسات و عواطف رومانتیک شاعر هستند. رومانتیسم ریاحی اما همواره سعی دارد که در لایه‌‌های زیرین متن خود را نشان دهد. رویه‌‌ای که او در نظر گرفته با جداسازی اشعار سعی بر طبقه‌‌بندی مجموعه، طبق فضاهای شعری دارد. بخش‌‌هایی که با نام‌‌های جداگانه به صورتی هوشیارانه تفکیک شده‌‌اند. پلان اول: و تنم کلمه بود! دغدغه‌‌ اصلی در شعرهای این قسمت همواره و همواره طبیعت پیرامون راوی هستند. وفور عناصر طبیعی در این شعرها خود گویای این امر است. در این شعرها راوی آرام و با طمأنینه از کنار طبیعت پیرامون خویش می‌‌گذرد و با هستی‌‌شناسی خود جهانی پر از احساس را برای خواننده ترسیم می‌‌کند. اینکه از نگاه راوی ـ شاعر، پرستو از سینه‌‌ خودش آویزان است و مبدّل به اشک می‌‌شود یا سنجابی را ترسیم می‌‌نماید که نگران افتادن آسمان است، همگی دلبستگی و نگرانی شدید او را به طبیعت نشان می‌دهند. «و غروب وقتی پرستو/ آویزان/ از سینه‌‌ خودش، مبدّل به اشک می‌‌شود و/ در گل‌‌های اطلسی/ می‌‌ریزد/ ص10» و «به کجا/ به من و یا سنجابی که نگران افتادن آسمان است/ و نگران چشم‌‌های واژگونی که هر بهار هذیان قناری را/ به باد می‌‌گویند/ ص 13» پلان دوم: قدیمی‌‌هایِ حالایِ ماه! شاعر در این بخش اشعاری را تعبیه کرده است که حسرت‌‌های نوستالوژیک و فقدان‌‌های شاعر در زمینه‌های مختلف را نشان می‌‌دهد. اصولا او از این وضعیت و وجود عناصر ناراحت‌کننده که روان او را دستخوش رنج و درد کرده سخن می‌‌گوید. راوی برای گذشته خود دلتنگ و از اکنون ناخرسند است. «و تنها وطنم بود که تنها تنها می‌‌رفت/ بی‌‌آنکه برگردد و نگاه به اقاقیا بیندازد/ ص23» راوی در این پاره شعر محیط و پیرامونی را توصیف می‌‌کند که به دور از طبیعت و عناصر ویژه‌‌ آن هستند. گویا این وضعیت او را دلتنگ و حسرت‌زده به کناری زده باشد. و همچنین در این پاره شعر «و زنی که/ معطّل پرواز است/ زیرا او پسرک روییده روی قاصدک‌‌ها بود/ ص 30» راوی در پایان این بند شعری، از فعل گذشته‌ «بود» استفاده می‌کند، که نشان‌دهنده‌‌ رویای شاعر در زمانی سپری شده می‌‌باشد. گویا این پسرک برای گذشته‌‌های خود دلتنگ است و از اکنون‌‌ها و لحظه‌‌های حالِ ناخرسندی خود خبر می‌‌دهد. پلان سوم: سراب! شعرهایی در این پلان به نمایش گذارده می‌‌شوند که در آن گویا راوی تمامی آرزوهای خود را بر باد رفته می‌‌بیند. او همه چیز را از دست رفته می‌‌یابد. بخشی از احساسات و عواطف او در قسمتی از کتاب خود را نمایان می‌‌سازند که همه چیز را ناامیدکننده توصیف می‌‌کنند. گویا سرابی ناگهان و هولناک برای راوی شکل گرفته باشد. «همین که در دو سوی قاب زخمم/ همین که/ خاطره‌‌ای دیگر شکل نمی‌‌گیرد در چشمانم/ همین برای همیشه مات‌‌تر سرودنم/ برای همیشه نزدیک‌‌تر بودنم به خواب/ برای ملافه‌‌های سفید روی صورتم/ برای گلوی آرام و/ جاری‌‌ام در آب کافی نیست؟/ ص 44» پلان چهارم: ما: ماه: هوا! همان‌طور که از نام‌‌گذاری این بخش نیز برمی‌‌آید، قسمت مذکور عاشقانه‌‌های شاعر را شامل می‌‌شود. شعرهایی که جزء اشعار تغزلی مدرن محسوب می‌‌گردند. راوی در این نمایش، فضاها و تصاویری عاشقانه را به تصویر می‌‌کشد که بیانگر عواطف و احساسات عاشقانه‌‌ اوست.گو اینکه گاه سویه‌‌ این اشعار درونیات منحصرا خودی شاعر را نیز از یاد نبرده‌‌اند. «مانند کسی/ که از وقتش گذشته است/ روی سنگی/ که از وقتش گذشته است/ نیمی چهار و/ نیمی هفت/ نیمی از پنج نیمی از خودم هستم/ ص50». ریاحی در این اشعار این گونه احساسات و عواطف خود را مبدل به لحظه‌‌های شعر کرده است. در ادامه نیز شاهد دو بخش کوتاه و مجزای دیگر به نام‌‌های «مثل بادبادک‌‌ها در ظلمت میوه و پهلوی معلق تو» و «شرح انتهایی شکسته» هستیم، که آنها را جزئی کوچک‌تر از پلان پایانی یعنی شعرهایی با رویکرد غنایی مدرن می‌بینیم. بخشی که برخی از زیباترین شعرهای کتاب را شامل می‌‌شود. در نهایت میثم ریاحی را در این مجموعه شاعری موفق می‌‌یابیم که با استفاده از زبانی نرم و تراش خورده، با ایجاد فضاها و تصاویر نوین و گاه سوبژکتیو و با ترکیبات تازه و جاندار شعرهایی از خود بروز می‌‌دهد که می‌‌تواند نویدگر شاعری آتیه‌‌دار باشند، گرچه گاه ردّی از سهراب سپهری هم در شعر او دیده می‌‌شود.

 نمونه­ ای از این دست:

 لال

 آن قدر   مرده ­ام

 که پروردگار تو

 بدون آنکه فکر کند به آخرت انار و

 ببازد به پیراهن عجول دستانم      و پرواز فصل­ ها

 تو را

 با یک دریاچه­ ی تلخ نامتعارف      می­ گیرد     و می­ نوشد

 بی آنکه بیاندیشد

 به ایام آب و

 شایعه­ ی رودخانه­ ای که می ­آید      و رود خانه­ ای که می­ آید      می­ آید

 و تو

 گاهی       بدون آنکه بمیری

 بدون آنکه با یاد­های موازی بنشینی

 شرط بارانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد