.

.

حکایت دوست فقید / محمد رضا راثی پور

سالها پیش که وقت آزاد بیشتری داشتم به کافه فرضی که پاتوق شعرای تبریز بود سر می زدم و از احوال دوستان باخبر می شدم.یک چند وقتی متوجه شده بودم که مدتی ست دوست فقیدم احمد خانی مدتی ست که بی سر و صدا می آید و در گوشه ای دور از دوستان می نشیند و چند روزنامه یومیه را با دقت مرور می کند.بعد چندبار تکرار این ماجرا بالاخره کنجکاوی بر من غلبه کرد و بی مقدمه  به سروقتش رفتم .آن مرحوم برای اینکه وقت آزادش تلف نشود گفت نمی دانی چه درد سر و مشغله ای برای خودم درست کرده ام و شعری سروده ام که در قافیه اش در مانده ام.حتما می دانی که یک مدتیست رابطه جناب خوندل با مش عبدالله نوحه خوان بهم خورده و برای اینکه جلسات نوحه خوانی ترتیبش به هم نخورد از من خواسته اند که یک مدتی قبل از نوحه خوانی مش عبدالله حرف بزنم.

من اول فکر می کردم کار آسانی ست ولی پس از چند جلسه چنته آدم خالی می شود و لذا ناچارم حرفی را در این روزی نامه ها پیدا کنم که در این بیست سی دقیقه سخن رانی چیزی گفته باشم.حالا حکایت ما و سرمقاله نویسی نشریه سیولیشه حکایت آن دوست فقید ماست.

البته می توان با مراجعه به سایتها و کتابها هر ماه مطلبی نوشت اما در این وانفسای ترقی قیمت ارز و سکه و افلاس و فلاکت دل و دماغی برای کسی نمی ماند.و هر روز اخبار نابه سامانی و بی تدبیری خلق و حوصله ات راچنان  تنگ می کندکه می گویی برای خالی نبودن عریضه چیزی نوشته باشی.