حمید مصدق
پشمینه پوش
در دره های یوش
با آن ردای کهنه به دوش
با لکنت زبان
کاهیده جسم جان
پیوسته در تدارک آتش
به کندوکاو
شبهاش در عبادت زردشت وار خویش
سرگرم کار خویش
می کرد نو قبای کهن را به صد تلاش
ای کاش
بر جای زخم، زخم زبان های بی شمار
ـ بر آن قلب پاکزاد
دستی به مهر
مرهمی از عشق می نهاد.