.

.

قطعه / الهام کافه نشین

امروز پیامبری از کنارم گذشت. خیلی نزدیک بود . آنقدر که هربار یادش می کنم ، عطر خوش ه دریا ، می پیچد همه جا . آنقدر که تداعی می شود پاهای خیس ه زنی در ساحل .  و کودکی که صدف می شمارد تا بی انتها

سه بار . . .

چرا من ؟؟

منی که جامه ام به رنگ ارغوان بود , گناه آلود .

به رنگ شرم .

شرم از گناهی که خواهد آمد , تنها به جرم "عشق" .

 امروز پیامبری از کنارم گذشت.

رد پایش را بر ساحل دیدم . لمس کردم. . . .

دستانم را به آب زدم , تنم لرزید .

امروز پیامبری از کنارم گذشت. سه ماهی . سه تحفه از دریا . سه نشانه از زندگی در پهنای بی کران این آبی آرام

هر سه , دستانم را صدا می زدند تا بازشان گردانم به زندگی .

امروز پیامبری از کنارم گذشت. سه بار . و من جامه ام به رنگ ارغوان بود از گناهی که خواهد آمد تنها به جرم ه "عشق" . و من سه زندگی به دریا بخشیدم . سه رویا . سه آرامش .

پس آسمان بارید .

 

و ای کاش من شاعر بودم . . . .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد