.

.

علی رضا راهب قادری مازندرانی



علی رضا راهب قادری مازندرانی یکی از شاعران پرکار و جستجو گریست که در طول کارنامه پربار ادبی خویش کوشیده ادبیات را از خواستگاهش یعنی زندگی روزمره مردم فرودست که خالق تراژدی های و حماسه ها هستند جستجو کند.و کلیشه های شعر قدمایی و تقلیدهای ساختارشکنانه نوگرایان برایش تا آنجا مهم است که در طول تلاشهایش باشد.به همین خاطر در بررسی مجموعه اشعارش به هر قالبی می توان برخورد.حتی شعر ترکی از این شاعر مازندرانی که ترکی را از من و توی آذربایجانی  بهتر حرف می زند.

در طول ایام دانشجویی در دهه شصت با جنابشان آشنا شدم و همیشه نو آوری ها و آوانگارد بودنش برای من جذابیت داشت.

یک خصیصه جالب دیگر این شاعر خوب عملگرایی ایشان بود در مقابله با تنزه گرایی من و امثال من.

ایشان در آن ایام از هر فرصتی حتی مراسمهای تشریفاتی شعر حکومتی برای تبلیغ ایده های خود استفاده می کرد و در عین حالو  معترض به خلافکاری ها بود و در پاسخ به اعتراض یکی از دوستانی که مثل من فکر می کرد می گفت :

فرق من با شما در این است که من در حالی که کتم را در آورده ام و روی دستم انداختم سوت زنان و با پیراهن آستین کوتاه در پیاده روی خیابان اصلی قدم می زنم و ماموران در عین چپ چپ نگاه کردن به من و ظاهرم حضور مرا تحمل می کنند اما شما برای این که ماموران با ظاهرتان کاری نداشته باشید از کوچه پس کوچه ها جرات بیرون آمدن ندارید.

در کنار دو شعر مناسبتی که می خوانم ده شعر ضد مناسبتی می خوانم و بهر حال صدایم شنیده می شود.

این مسئله را بنده حقیر زمانی درک کردم که به خاطر خواندن شعر دروغ شیرین آزادی چند ماهی مورد اعتراض و غضب واقع شدم ....


شعری از این شاعر بزرگ :


  با گیتار ویکتور خارا که ترانه می خوانی

  کلمات تو بوسه اند

  کلمات تو آغوشی گشوده به سمت آتشبارند

  با گیتار ویکتور خارا که ترانه می خوانی

  کلمات تو کارگرانی خسته اند

  در جهاز هاضمه ی معدن

  با سرفه های خشک و عمیق

  وقتی ترانه ای می خوانی که در آن

  اسبان مغموم

  اجساد پیروزی را

                به خانه باز می گردانند

  با دستانی از آتش ساز بزن

 

  وقتی ترانه ای می خوانی که در آن

  دختران عاشق از مردی که دوستش می دارند

  تنها قفلی بر لبان شان بسته

  با دستانی از کلید ساز بزن

 

  وقتی ترانه ای می خوانی که در آن

  سری کندوی هزار زنبور دیوانه می شود

  سری که با سوراخ گلوله در شقایقش

                                به شهد آخرین بوسه می اندیشد

  سری که جوانه خواهد زد

  سری که سبز خواهد شد

  با دستانی از بهار ساز بزن

  وقتی ترانه ای بخوان که در آن

  پرندگان را با میخ به آسمان کوبیده باشند

  وقتی ترانه ای بخوان که در آن

  پرندگان را با آسمانشان الفتی مانده باشد

  وقتی ترانه ای بخوان از آن دست

  که جمله کلمات در دهان تو پژواک می شوند :

  دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم

  با دستانی از عشق ساز می زنی ویکتور خارا

  با دستانی از جنون ساز می زنی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد