.

.

روضه خوان و.../ علی رضا رجبعلی زاده

 

"... و اما بعد  یا اهل الکوفه یا اهل الغدر و الخذل و الختلان "

 

بشیر بن خزیم اسدی روایت کرد:

«در کوفه زینب کبری همراه قافله‌ی اسرا بود

به خطبه برخاست...»

 

...سپس روز از نفس افتاد و ـ راوی گفت ـ آوایِ اذان پیچید...

صدا، آری، صدای زخمیِ زن در گلویِ آسمان پیچید

 

صدا، امّا صدایی چون صدای غربت مولا

[که راوی گفت:

طنین خطبه‌اش انگار در صفّین و گوشِ نهروان پیچید]

 

نفس‌ها حبس شد در سینه، خَم شد شانه‌هایِ زیر بارِ شرم

صدا تا در سکوتِ سربی و سنگینِ زنگِ اشتران پیچید

 

ـ «و امّا بعد...»

[با انگشت، سویی را نشان می‌داد و...

راوی گفت

که از آن­سو چه بوی سیب سرخی در مشام کاروان پیچید!]

 

الا! سرهایِ در پَستویِ دکّان‌هایِ بی‌عاری به خود سرگرم!

که باری با شما سودایِ زر طوماری از سود و زیان پیچید

 

شمایان! با شمایم! «سایه‌-مردانِ» شراب و شعر و شمشیر! آی!

که نقل ننگتان هفتاد منزل در دهان این و آن پیچید

 

بپرس آیا کجا بودید وقتی «رود رودِ» آب...

[راوی گفت «شنیدم؟! یا که دیدم؟!»]

                              ... مثل دود آه من تا بی­کران پیچید؟

 

کجا بودید وقتی شیهه‌ی خونین آن اسب غیور از دور

میان دشنه‌ی دشنام و تیر طعنه و زخم‌زبان پیچید؟

 

خبر؛ آن دست­های روی خاک افتاده‌ی چون پیچک سروی­ست

که دور از آب، دور ساقه‌ی تنهای دست باغبان پیچید

 

خبر؛ آری، خبر ماییم در زنجیر و راه ـ این راهِ ناهموار ـ

که با هر پیچ و خم وادی به وادی پا به پایِ ساربان پیچید

 

[نمی‌جنبید آب از آب

ـ راوی گفت ـ ]

...و شب شطّ علیلی بود

شبی که داغ، با هر واژه دردی تازه شد، در استخوان پیچید

 

نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری...

[همچنان از کی؟]

که روی منبر نی، صوت قرآن در سکوتِ روضه­ خوان پیچید

 #

چه بود این؟ این صدای گریه­ی من بود؟ در من گریه می‌کرد ابر؟

که بود این؟ آی! راوی! او که نامش روضه شد در داستان پیچید؟...

 

پانوشت:

از کتاب " باغ در حصار مصائب"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد