.

.

شاعری که به آینده عشق می‌ورزید/ مهدی عاطف‌راد


 

  اسماعیل شاهرودی در روز دهم بهمن سال ۱۳۰۴ در دامغان به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی خود را در دامغان و شاهرود گذراند و تحصیلات دبیرستانی خود را در شاهرود به پایان رسانید. سپس برای یافتن کار و ادامه دادن تحصیلات به تهران آمد و در وزارت فرهنگ استخدام شد و چند سالی را به آموزگاری، کارمندی و دبیری گذراند. در همین سال‌ها در دانشکده‌ی هنرهای زیبا دانشگاه تهران به تحصیل در رشته‌ی نقاشی پرداخت و علاوه بر آن در رشته‌های تآتر و روزنامه‌نگاری هم آموزش دید. سرودن شعر را هم، در کنار فعالیت سیاسی، از میانه‌ی دهه‌ی بیست شروع کرد و از همان آغاز به شعر نیمایی گرایش پیدا کرد و از نخستین پیروان نیما در راه نوبنیادش شد.

در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعه شعرش را با عنوان آخرین نبرد منتشر کرد. بر این مجموعه نیما مقدمه‌ای جالب نوشته و قریحه‌ی شاعری شاهرودی جوان و سمت و سوی اجتماعی شعرش را تحسین و تأیید کرده است. در بخشی از این مقدمه چنین می‌خوانیم:

  "دیوان گفته‌های شما، مرا به یاد مردم می‌اندازد و اگر شاعری برای ضعف باصره و پا درد و ثقل سامعه یا زندانی شدن شخص خود اشعاری صادر کرده است؛ مانعی ندارد؛ اما این غم و رنج که فقط خود او در آن جا گرفته است، غم و رنج شاعرانه و مربوط به دیگران نیست. به قول چخوف "از کار ما فایده‌ای به هیچ‌کس نرسیده است. در این صورت ما فقط برای شخص خودمان زندگی کرده‌ایم." تفاوت اشعار شما با اشعار دیگران اول از همین نظر است."

  پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ شاهرودی چند سالی ممنوع القلم شد و براثر فشارهای روحی شدیدی که بر او وارد آمد، دچار افسردگی گشت. این بیماری تا آخر عمر دست از سر شاهرودی برنداشت و در سال‌های آخر زندگی به روان‌پریشی و اختلال حواس تبدیل شد.

  در آن سال‌ها، شاهرودی به دعوت دکتر معین به کار در "سازمان لغت‌نامه‌ی دهخدا" مشغول شد و کار تدوین واژه‌های هنری "فرهنگ فارسی معین" و نقاشی بعضی موضوعات را برعهده گرفت. پس از اتمام این کار، از طرف دانشگاه علیگره برای تدریس درس "ادبیات معاصر فارسی" به هندوستان دعوت شد و چند سالی در دانشگاه شهر علیگره تدریس کرد. پس از بازگشت به ایران در کمیسیون ملی یونسکو به عنوان کارشناس فرهنگی استخدام شد. همچنین به کار تدریس در دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران مشغول شد و چند سالی درس "رابطه‌ی ادبیات و هنرهای تصویری" را تدریس کرد.

در سال‌های ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۱ از شاهرودی چهار مجموعه شعر منتشر شد که به ترتیب عبارت بودند از: آینده (۱۳۴۶)- م و می در سا (۱۳۴۹)- هر سو راه راه راه... (۱۳۵۰)- آی میقات نشین (۱۳۵۱).

  همچنین در سال ۱۳۴۸ انتشارات بامداد، برگزیده‌ای از شعرهای شاهرودی را به صورت کتاب جیبی منتشر کرد. تنها اثر غیر شعر منتشر شده از شاهرودی کتاب چند کیلومتر و نیمی از واقعیت است که آن را انتشارات مروارید در سال ۱۳۵۰ منتشر کرد.

  از سال ۱۳۵۵ افسردگی شاهرودی به شدت حاد شد، به طوری که تعادل روانی‌اش به هم خورد و سال‌های آخر عمر را درگیر بیماری روانی گذراند. سرانجام نیز در ساعت ۱۲ روز ۴ آذر سال ۱۳۶۰، پس از گذراندن یک دوره‌ی پر رنج و عذاب بیماری، در بیمارستان شریعتی تهران درگذشت و به ابدیت پیوست. مرگ شاهرودی نیز چون زندگی‌اش در واپسین سال‌های عمر، با سکوت و غربت و انزوا همراه بود. از شاهرودی تنها یک پسر به نام آینده به یادگار مانده است.

یادش همیشه زنده و عشقش به آینده در قلب دوستداران شعرش پاینده باد.


اینک چهار شعر از آن زنده‌یاد:


 

  • راز

 

پیداست عرصه پاک‌ترین راز است.

من از نهاد قلب

این نکته را به زحمت جولان

تسخیر کرده‌ام.

هرچند دستمایه‌ی زنجیر

بیداری خروش

زآینده‌های همت من رانده‌ست

لیکن

فریاد قلب تا ثمر روزگار باز

در باورم نشانده که پیداست عرصه پاک‌ترین راز است

وین راز

اینک بروز خویش

آورده در عیان تو می‌گوید:

قلبم همیشه‌اش

بر روی قلب پاک‌ترین باز است

 

تهران- ۱۳۵۰/۲

 

  • تو ای تمام!

 

بی‌کرانگی زبان بی‌نهایت است

بی‌کرانگی توان غایت است.

 

گر تو از نهان

گام برنهی به سوی نام من

آفتاب شسته را به جان من روانه کرده‌ای

آسمان رُفته را

بر مدام من نشانه کرده‌ای.

 

این زمان نمود گام تو ز بود رفته است

با نبود گام تو سجود من گرفته است

ای که مسجدم تویی

                        تو ای عبادت همیشه‌ام

ای که معبدم تویی

                       تو ای سجود اصل و ریشه‌ام

 

با من آنکه جز ندای گام تو علامت آورد

او به سال‌های قلب من

رویش ملامت آورد.

 

بی‌دریغ شو

              تو ای ندای گام بازگشته از مدام من

بی‌دریغ شو

              تو ای تمام من

تا زبان بی‌زبان ِ

                    بی‌زبان ِ

                               بی‌زبان ِ بی‌نهایتم

با توان خویش

بی‌کرانگی کند

وین کلام بسته

                    رسته از نهان گام تو

رو به کام زندگی کند...

 

تهران- ۱۳۵۰/۵/۱۶

 

 

  • گر خوانده بود...

 

 

آیا تمامت از

شب‌ها و روزهای روشن ما برخاست؟

آیا ز جان تیره‌ی این دست‌ها

آن برگ یاس

رویش نخواست دیگر؟

رویش نخواست؟

آیا مرا دگر به جلوه نمی‌خواهد؟

آیا مرا دگر به سینه نمی‌خواند؟

گر خوانده بود

                  اینک

پرتوگشا به سینه‌ی من چلچراغ بود

گر خوانده بود

                    اینک

رؤیای این کویر به چشمانم

دیدار باغ بود.

 

تهران- ۱۳۵۰/۶/۳۱

  • شهرزاد قصه می‌گوید

( به دکتر محمود عنایت)

 

 

شب به شب، ای بس قرن است

شهرزاد از پی هر قصه

ره به یک قصه‌ی دیگر برده‌ست

او به هر قصه بر بالش بسیاری گوش

تکیه افکنده بدانگونه که خود خواسته افکنده شود

و می‌باید گفت

یک به یک قصه‌ی او هرشبه از سینه‌ی او بر لب او

زندگی رویانده‌ست.

شهرزاد اما امشب

خالی از قصه‌ای از سینه به لب

صبح را می‌خواند

 

- با وجودش چه خبر

او بدین شب دارد؟

                      - ناگفتن را

- با سکوتش زین پس؟

 

- مردن

             مردن

                    مردن

                             مردن...



نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی عاطف‌راد جمعه 2 مهر 1395 ساعت 07:56 http://www.atefrad.com

آقای راثی پور گرامی
درود و با آرزوی شادکامی
شعر شاهرودی که امروزه گویا فراموش شده و در محاق قرار گرفته از نظر زبان ویژه‌اش شعری بی‌بدیل در شاخه‌ی شعر نیمایی است. شاهرودی از آن دسته شاعران نیمایی بود که شعرش چون شعر نیما زاییده‌ی رنج و درد بود و زبانش زبان دل‌افسردگان نه زبان پی نام خیزان...

راثی پور پنج‌شنبه 1 مهر 1395 ساعت 11:05

سلام استاد

حقیقتش را بخواهید اسباب آشنایی من با اسماعیل شاهرودی یکی شعر بلند اسماعیل سروده رضا براهنی بود و دیگری طنز های مرحوم خسرو شاهانی که جا بجا از سر مزاح اشاره های طنازانه ای به شعر شاهرودی کرده بود.

البته دو مجموعه آخلرین نبرد و آی میقات نشین را از دستفروشی ها پیدا کردم و خواندم.
شاهرودی یکی از اولین پیروان نیما بود که برغم تاثیرهای زیادی که از لحاظ نحو زبانی و چیدمان قافیه از نیما گرفته بود چون به موضوعهای عام تری اشاره می کرد شعرش تفاوتهایی با شعر نیما داشت و از سوئی شبیه شعر شاعران مرامی چون سیاوش کسرایی و سایه و زهری نبود.
ایشان یک جوهر شاعرانه خاصی داشت که همان طور که فرمودید بدلیل مشکلات زندگی و عدم آرامش و فراغ خاطر امکان بروز را نیافت.

حتی شعر معروف حسن علی جعفر هم گویای تمام توانایی های شاهرودی نیست.
رضا براهنی هم در کتاب طلا در مس و هم در مجموعه شعر اسماعیل واقف به این نکته شده است و جابجا به ان اشاره کرده است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد