.

.

ای آشنای ماندگار / مهدی عاطف‌راد

مرا به دوردست خاطرات دل‌فروز می‌بری

به لحظه‌های یادمان و جاودانه‌روشن جوانی‌ام

به روزهای باصفا و دل‌پذیر زندگانی‌ام

به خواندن ترانه‌ی "مرا ببوس"

و بانگ روح‌پرور بنان و "تا بهار دل‌نشین"

به فصلهای عاشقی و شوروشوق‌های باشکوه آن

به انتظارها و اضطرابها و التهابها

به لرزه‌های قلب پرتپش که می‌تپید چون کبوتری اسیر در قفس

به محض دیدنش که دیدن طلوع آفتاب یا شکفتن بهار بود

و یا شنیدن صدای نازنین او که بود چون سرود دل‌نشین جویبار.

 

مرا به دوردست خاطرات دل‌فروز می‌بری

به شهر بیقراری همیشگی

به کوچه‌های عاشقانه سر به شانه‌های هم نهاده‌ی رفاقت و صمیمیت

که وعده‌گاه عاشقان دل به هم سپرده بوده‌اند

و وعده‌گاه اشکها و خنده‌ها

به آشیانه‌ی کبوتران عشق با نگاهها و قلبهای بی‌قرار.

 

مرا به دوردست خاطرات دل‌فروز می‌بری

ای آشنای ماندگار، ای نگار، ای نگار.