.

.

نظری به احساسات ناشی از شنیدن شعر / مهدی عاطف‌راد


 تأثیری که شنیدن یک قطعه شعر بر شنونده می‌گذارد به‌صورت احساساتی‌ست که در زیبایی‌شناسی احساسات زیبایی‌شناختی (Sentiments esthetiques) نام دارند. این احساسات در هرکس به صورتی خاص نمودار می‌شود. بی‌تردید شنوندگان مختلف یک شعر، از شنیدن آن لذت یک‌سانی نمی‌برند، زیرا ذوق و سلیقه‌ی افراد مختلف، مانند هم نیست و احساسات زیبایی‌شناختی شاعران نیرومندتر و شدیدتر از احساسات زیبایی‌شناختی شنوندگان غیر شاعر است.

 بعضی از نظریه‌پردازان حوزه‌ی روان‌شناسی ادبی معتقدند که در میان تمام احساسهایی که شنیدن یک شعر در ذهن شنوندگان مختلف پدید می‌آورد، عامترین احساس، احساس لذت است و همه‌ی مردم از شاعر و شعرشناس و ادیب گرفته تا مردمی عادی و حتا کودکان، حداقل یک‌بار در طول زندگی از شنیدن شعری احساس لذت کرده‌اند و این نوع لذت هنری را تجربه کرده‌اند.

  این نظریه‌پردازان در نظری کلی احساس لذت ناشی از شنیدن شعر را به چند بخش تقسیم کرده‌اند:

 1- بی‌احساسی: به نظر این نظریه‌پردازان شنیدن یک شعر در بعضی از شنوندگان هیچ نوع احساسی برنمی‌انگیزد و آنها با شنیدن شعر به آن بی‌اعتنا و نسبت به آن کاملاً بی‌احساس می‌مانند. این حالت در صورتی اتفاق می‌افتد که شنونده به هر علتی نمی‌تواند با شعر هیچ نوع ارتباط احساسی- عاطفی- ذهنی برقرار کند، به همین دلیل نسبت به آن هیچ نوع احساسی در ذهنش برانگیخته نمی‌شود و هیچ نوع لذتی از شنیدن شعر نمی‌برد. به عنوان مثال وقتی شنونده‌ای فارسی‌زبان که زبان چینی نمی‌داند شعری به زبان چینی می‌شنود، یا شعری به زبان فارسی می‌شنود که معناگریز است و هیچ معنا و مفهومی ندارد، یا شعری می‌شنود که به هیچ وجه معنای آن را نمی‌فهمد و متوجه منظور شاعر از سرودن شعر نمی‌شود، هیچ احساسی از شنیدن شعر در او ایجاد نمی‌شود و هیچ لذتی از شنیدن آن نمی‌برد.

2- احساس لذتی خوشایند: به نظر این نظریه‌پردازان شنیدن یک شعر می‌تواند در بعضی از شنوندگان احساس لذتی خوش‌آیند و دل‌پذیر کند و آنها از شنیدن شعر لذت ببرند و محظوظ شوند. این احساس موجب تلطیف روانی و اعتلای روحی شنونده می‌شود و حالی خوش در او پدید می‌آورد. به عنوان مثال وقتی شنونده شعری را می‌شنود که بیانگر حالتی روحی است که بسیار نزدیک به حالت روحی خود اوست و به‌اصطلاح حرف دل او را بیان می‌کند، از شنیدن آن حالی خوش در او پدید می‌آید و احساس خوشایندی در او ایجاد می‌شود. این احساس لذت خوشایند با شنیدن مکرر شعر و دقیقتر شدن در معنی و موسیقی و لطایف و ظرایف پنهانی آن افزایش می‌یابد و بیشتر و بیشتر می‌شود.

3- احساس لذتی پرشور و وجدانگیز: به نظر این نظریه‌پردازان شنیدن یک شعر می‌تواند در بعضی از شنوندگان احساس لذتی پرشور و شدید پدید آورد و آنها را به وجد درآورد و از خودبی‌خود و مسحور می‌کند؛ به بیان دیگر در آنها واکنشهای عاطفی یا فیزیولوژکی تند و شدید و غیر ارادی و کنترل ناپذیر، مثل گریستن یا منقلب شدن و تندتر شدن ناگهانی ضربان قلب به‌وجود می‌آورد. مثالش هم بعضی از غزلیات پرشور مولوی است که گروهی از درویشها و اهل عرفان را به وجد درمی‌آورد و از خود بی‌خود می‌کند و کف بر دهان و دست افشان و پاکوبان می‌کند.

 نتیجه‌ی بحث این‌که به نظر این ‌دسته از صاحب‌نظران، از شنیدن یک قطعه شعر یا شنونده هیچ حظ و لذتی احساس نمی‌کند، یا احساسی خوشایند و لذت‌بخش در او پدید می‌آید و هرچه دقت شنیدن بیشتر و تمرکز و تأمل و تعمق افزونتر باشد لذت شنیدن آن قطعه شعر بیشتر می‌شود، یا چنان وجد و شوری در او ایجاد می‌شود که از خود بی‌خود می‌شود و همه‌ی احساسات دیگر را از یاد می‌برد، حتا اندوه و رنج خود را فراموش می‌کند و در ذهنش هیچ چیز به جا نمی‌ماند جز تأثر شدیدی که از شنیدن شعر حاصل شده است، گویی از دنیای وجود و عالم مادی خارج شده و در دنیایی دیگر سیر می‌کند. احساسی که در چنین حالتی به شنونده دست می‌دهد، وجد و حال یا جذبه و خلسه نام دارد. این حالت شیفتگی و شوریدگی دو وجه دارد: یک وجه آن شادی و رضایتی شدید است. وجه دیگر آن نوعی احساس وارستگی و رهایی از قید و بند زمان و مکان است و جهان و هرآن‌چه در آن هست.

 

بعضی دیگر از نظریه‌پردازان حوزه‌ی روان‌شناسی ادبی بر این باورند که شنیدن شعر برانگیزاننده‌ی احساس‌ها و هیجان‌های مختلف و متضاد درهم‌آمیخته‌ای از قبیل غم و شادی، افسردگی و سرخوشی، نومیدی و امید، و رنج و لذت است که با یکدیگر پیوند و ارتباط دیالکتیکی دارند. به بین دیگر، جوهر ذوق زیبادوستی تنها احساس لذت نیست، بلکه حالتی است از یک‌سو عاطفی و از سوی دیگر عقلانی ناشی از برانگیزش احساسهای متضاد. به عنوان مثال از شنیدن یک مرثیه یا فراق‌نامه نه تنها احساس مسرت و سرخوشی نمی‌کنیم بلکه احساس اندوه و رنج که درست در نقطه‌ی مقابل مسرت و سرخوشی است، در ما ایجاد می‌شود، و محسوس ما در این مورد آمیزه‌ای است از رنج و اندوه. اگر هم لذتی می‌بریم این لذت ناشی از نشاط و خوشی نیست بلکه ناشی از اندوه و تأثر است. به عنوان مثال از خواندن "افسانه"ی نیما یوشیج هم لذت می‌بریم و هم اندوهگین و افسرده می‌شویم. احساسی که بیانگر چنین حالتی است، احساس "لطف" (grace) است. لطف احساسی یا "آن"ی است که خود را به ما می‌نمایاند ولی به چنگمان نمی‌آید، حالتی است گریزان و دست نیافتنی، عشقی است که کامیاب نمی‌شود، مهری است در شرف تکوین که تکوین نمی‌یابد. پس لطف که میان قوه و فعل در نوسان است، و از شنیدن یک قطعه شعر حاصل می‌شود با حزن و رنج و افسردگی هم‌راه است. به همین دلیل در احساس زیبایی حاصل از ادبیات و هنر هم نوعی اندوه و رنج نهفته است و آن‌چه پل والری گفته که "زیبایی آن چیزی است که اندوهگینمان می‌کند" بیانگر همین موضوع است.

 احساس تأثری که از شنیدن یک شعر متأثر کننده حاصل می‌شود، ناشی از حس افسوس و دریغ و حسرت است و همانند تأسفی است که از به یاد آوردن یاری دور از ما در ذهنمان بیدار می‌شود. این تأسف و حسرتی که از به خاطر آوردن یار در ذهن برانگیخته می‌شود، در عین حال آمیخته است از احساس شادی و لذتی که از به یاد آوردن لحظه‌های با هم بودن و دقایق خوش وصل حاصل می‌شود، به بیان دیگر رنجی‌ست در‌آمیخته با شادی و دردی‌ست ترکیب شده با لذت.

 به همین سبب، به نظر این نظریه پردازان احساسات ناشی از شنیدن یک قطعه شعر، در اصل، از ترکیب دو عامل لذت و رنج، و درهم‌آمیزش خوشی و ناخوشی، فراهم می‌آید. و تضاد بین این دو عامل، تقابلهای دیگری را در بر دارد. یکی از تقابلهای مهم ناشی از این تضاد، واقعی پنداشتن چیزی در عین باور نداشتن به واقعیت آن است. یک شعر راستین شعری است که با شنیدنش درعین‌حال که می‌دانیم آن‌چه می‌شنویم واقعیت خارجی ندارد و از این نظر ناواقعی و دروغین است ولی چنان احساسهای واقعی و زنده‌ای در ما برانگیزد که احساس کنیم با چیزی جان‌دار و واقعی و راستین مواجه شده‌ایم. به عنوان مثال، وقتی در شعر "ققنوس" نیما یوشیج می‌خوانیم:

 

آن مرغ نغزخوان

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته

اکنون به یک جهنم تبدیل یافته

بسته‌ست دم به دم نظر و می‌دهد تکان

چشمان تیزبین

وز روی تپه

ناگاه چون به جای پر و بال می‌زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ

که معنی‌اش نداند هر مرغ رهگذر

آن‌گه ز رنجهای درونیش مست

خود را به روی هیبت آتش می‌افکند.

باد شدید می‌دمد و سوخته‌ست مرغ.

خاکستر تنش را اندوخته‌ست مرغ.

پس جوجه‌هاش از دل خاکسترش به در.

 

 از یک طرف می‌دانیم که آن‌چه نیما درباره‌ی ققنوس و سرنوشت فاجعه‌بارش سروده واقعیت خارجی ندارد و از این نظر افسانه‌ای‌ست دروغین، ولی از طرف دیگر سوزشی که از شنیدن آن در اعماق جان خود احساس می‌کنیم و ناشی از احساس هم‌دردی با ققنوس افسانه‌ای است، چنان واقعی و راستین و زنده است که گویی به‌راستی شاهد سوختن او بوده‌ایم و ما هم در این سوختن با او شریک بوده و شعله‌های سوزان درد و رنج را با تمام وجود خود حس کرده و به راستی سوخته‌‌ایم. به همین معنی است که آرتور رومبو سروده است:

 

من شاعرم، دروغ پردازی راست‌گو

 دروغ‌پردازی که دروغهایش از هر راستی زنده‌تر و زیباترند

و همین زیبایی زندگی‌ست که به آنها راستی می‌بخشد.

 

و نظامی گنجوی سروده است:

 

در شعر مپیچ و در فن او

چون اکذب اوست احسن او.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد