.

.

چند بهارانه/ مهدی عاطف‌راد


هان، ای بهار سبز شکوفا!

 

 

هان، ای بهار سبز شکوفا!

مرغان عشق را که پر از شوق دیدنت

بر شاخه‌ی درخت تمنا نشسته‌اند

آواز عاشقانه عطا کن

قلب مرا که خشک شد از فرط حسرتت

در فصل انتظار

سرسبزی جوانه عطا کن.

 

 

سرود سبز بهاران

 

 

وقتی سرود سبز بهاران را

در کوچه‌باغ می‌شنوم

احساس می‌کنم که سراپای هستی‌ام

در حال رویش است

احساس می‌کنم که گلستان جان من

غرق شکوفش است.

 

 

مژده‌ی بهار

 

 

سرو ایستاده است سراپا حضور ذهن

تا اولین کسی باشد

که مژده‌ی رسیدن پیک بهار را

می‌گیرد از نسیم خوش نوروز.

 

 

چرا بهار نباشیم؟

 

 

چرا بهار نباشیم و غرق غنچه نسازیم

درخت عاطفه را؟

مسیر زندگی ما چرا نباشد سبز؟

مگر که ما ز طبیعت چه چیز کم داریم؟

 

 

بهاری بیندیش

 

 

خوش‌آهنگ می‌خواند بر شاخه‌ی آرزو مرغ شوقی

که سرشار بود از تپش قلب از مستی آکنده‌اش

و آواز پرشور او بود دلکش:

 

"بهاری بیندیش.

بیاموز معنای سرسبز بالندگی

و تا می‌توانی شکوفان و شاداب کن زندگی."

 

 

 

بهار مژده می‌دهد

 

 

بهار مژده می‌دهد که نیست ماندگار فصل مرگ باغ

و نیست پایدار فصل سرد یأس یائسه

و نیست برقرار تا ابد سکوت غم‌نشسته‌ی قناریان در قفس اسیر.

 

بهار مژده می‌دهد که می‌رسد ز راه، فصل سبز نوشکفتگی

و می‌رسد ز راه، نوبت شکوفه دادن نهالهای آرزو

و می‌رسد ز راه، وقت نغمه خواندن پر از نشاط بلبلان اشتیاق.

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
فریبرز سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 18:44

دقیقا پرسش همین است: «مگر که ما ز طبیعت چه چیز کم داریم؟»
یک چیز را: فروتنی و اجتناب از این ادعای خیره سرانه که "اشرف مخلوقاتیم." یعنی اوج جهالت!
امروز انسان موذی ترین جانور دنیاست. نیست؟

راثی پور دوشنبه 2 فروردین 1395 ساعت 19:44

سلام استاد

ایامتان بهاری باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد