.

.

درنگی بر نیمائی های فولاد و گل سرخ سروده دکتر رعلی رضا فولادی//محمد رضا راثی پور


هرچند دکتر علی رضا فولادی،  شهرت خود را بیشتر مدیون ابداع ژانر سه گانی است که طرفداران زیادی را در بین شاعران جوان پیدا کرده است اما توانائی ایشان فقط به این قالب کوتاه منحصر نمی شود و کارهای ارزنده ای نیز در شیوه نیمائی ارائه داده اند که اخیرا در مجموعه شعر   فولاد و گل سرخ 13 قطعه شعر نیمائی انتخاب کرده اند که در این نوشته کوتاه می خواهم تاملی در این اشعار داشته باشم. البته هر چند نمی توان تنها بر اساس این 13 شعر نظری صائب داد اما چون شعرهای منتخب شاعر هستند لاجرم واجد ویژگی هائی هستند که شاعر به انتخاب آنها رضایت داده و درجاتی از زاویه دید و ذهن و زبان شاعر و سلیقه زیبائی شناسی او را نشان می دهد.

این 13 شعر سعی شده  از لحاظ

زبان

آرایه های تصویری

فرم

هرچند دکتر علی رضا فولادی،  شهرت خود را بیشتر مدیون ابداع ژانر سه گانی است که طرفداران زیادی را در بین شاعران جوان پیدا کرده است اما توانائی ایشان فقط به این قالب کوتاه منحصر نمی شود و کارهای ارزنده ای نیز در شیوه نیمائی ارائه داده اند که اخیرا در مجموعه شعر   فولاد و گل سرخ 13 قطعه شعر نیمائی انتخاب کرده اند که در این نوشته کوتاه می خواهم تاملی در این اشعار داشته باشم. البته هر چند نمی توان تنها بر اساس این 13 شعر نظری صائب داد اما چون شعرهای منتخب شاعر هستند لاجرم واجد ویژگی هائی هستند که شاعر به انتخاب آنها رضایت داده و درجاتی از زاویه دید و ذهن و زبان شاعر و سلیقه زیبائی شناسی او را نشان می دهد.

این 13 شعر سعی شده  از لحاظ


زبان

با توجه به تلمذ شاعر از محضر استاد بزرگ دکتر شفیعی کدکنی ،فولادی خواه نا خواه تحت تاثیر این زبان جذاب و پر طنطنه قرار گرفته است و مضامینی که در این 13 شعر مطرح شده است رنگ و بوئی از کلام استاد دارد.استنباط بنده این است که این طرز و  زبان برای کسانی که در رشته ادبیات تحصیل کرده اند بسیار جذاب و وسوسه بر انگیز است چرا که مجال گسترده ای را برای عرض هنر و محفوظات و  آموخته های یک دانش آموخته ادبیات فراهم می کند.به همین خاطرست که اشعار مرحوم قیصر امین پور ، محمد رضا ترکی و محسن صلاحی و .. زبان شفیعی کدکنی را تداعی می کند.البته زبان فولادی امروزی تر است و بر عکس استاد که گاه با به کار بردن کلمات محاوره ای خراسانی موجب به هم خوردن کلیت و یکدستی بافت کلام می شود از حیث زبان منسجم تر است.

بسیار اتفاق می افتد که یک کلمه نا همگون و غیر متجانس در شعر استادشفیعی کدکنی  سیالی و روانی شعر را از بین می برد و مضمونی زیبا را فدای حضور نا به جای خود می کند

فولادی همان شگرد هائی را در شروع شعرهایش به کار می برد که استاد شفیعی کدکنی به کار می برد؛ مثلا شروع شعر با نوعی استمرار:

می لنگی و لنگیدنت جاری ست

تا دور دستانی که هر پائی به آنجا ره نخواهد برد

استاد شفیعی کدکنی می فرماید:

می چرخد این تسبیح و  دستی هیچ پیدا نیست

البته میان پارانتز عرض کنم اگر من جای فولادی بودم سطر دوم را این طور می نوشتم تا هم نوعی پیچیدگی و عمق بیشتری به شعر بدهم و هم از قافیه های درونی بیشتر استفاده کنم:

تا دور دستانی که هر پائی

                       به آنجائی که رفتی ره نخواهد برد

شعر " بهاران " آن چنان از لحاظ مضمون طبیعت گرایانه و خطاب های خاص شاعر و ارجاعهای خیامی اش به زبان استاد نزدیک شده است که اگر اسم شاعر پای آن نوشته نشده بود باور اینکه نوشته شاعر دیگری غیر از م. سرشک باشد مشکل بود:

شگفتا بهاران

اگر سالها رفت و برگشت

وگر بوی تکرار دارد

وگر یادگاریست از پیری ما

بدین رنگ و زیبائی و دلنوازی

بدین نغمه های فریبنده اش در حضور هزاران

بدین تازگی هاش در محضر عشق و باران

شگفتا شگفت

شگفتا بهاران

همین تازگیهاش، خود نحو خراسانی را به یاد می آورد.بنده ترکیب خوش آهنگ حضور هزاران را نیز بسیار پسندیدم .برای اثبات مدعای خودم یکی از شعرهای طبیعت گرایانه استاد را می آورم:

درختی ست در گوشه ی گوشه ی باغ سبزی

که کس انتهایش ندیده

که گر با نگاهان عاری ز تکرار بینی

در آن باغ

درختان ازین گونه بسیار بینی

آرایه های تصویری

همان طور که  از دیدگاه فرمالیستهای روسی مثل شکلوفسکی هدف شاعر در به کار بردن زبان عرضه معنی و مضمون نیست بلکه عرضه خود زبان و دادن حیاتی دوباره به زبانست و به اصطلاح چه گفتن مهم نیست و خود چگونه گفتن مهم است و مضمون و مفهوم در درجه دوم اهمیت قرار دارد، بیشتر تلاش شاعران معطوف به این می شود که به زبان خاص خود دست یابند این مهم حاصل نمی آید مگر با داشتن اندیشه و مضمونی نو و شاعری موفق تر است که چشم انداز وسیعتری از تازگی ها و غیر معمولها را فرا رو داشته باشد.در شعر قایق برغم الهام گرفتن از مضمون شعر عقاب ،شاعر توانسته است قرائت خاص خودش را از این مضمون ارائه کند:

قایقی سرنهاده بر ساحل

پای یک صخره‌ی تماشایی

موجها را به خویش می‌خواند

موجها می‌روند و می‌آیند

گویی اندیشه‌ای‌ست در دلشان

              - قایق این را چه خوب می‌داند -

 

 

ناگهان موجی از میانه‌ی راه

جانب صخره خیز می‌گیرد

سنگ می‌لغزد

قایق اما به گِل فرورفته‌ست

موج راه گریز می‌گیرد

 

 

بار دیگر شتابناک از دور

موج سرمی‌رسد، ولی این‌بار

قایق سرنهاده بر ساحل

با شروعی گرم

          - گرم بیتابی -

تن به سنگی بزرگ می‌کوبد

واینچنین گویی

در مصافی که دشمنش خواب است

                               - خواب مردابی -

طبل جنگی بزرگ می‌کوبد

 

 

لحظه‌ا‌ی بعد، قایق نستوه

شور آبی‌ترین رهایی را

در دل خویش برمی‌انگیزد

پاک از هرچه گِل

                     به‌آرامی

دست در دست موج

                        تا دریا

می‌رود

        واشک شوق می‌ریزد

 

 

قایق از سنگ و گِل جدا شده است

می‌رود سمت بیکرانه‌ی دور

در تکانهای شادمانه‌ی او

رقص پیچاپیچ

ساحل و صخره مات این رفتار

در تکانهای او چه می‌بینند

خطی و... نقطه‌ای‌ و... دیگر هیچ .

 

 

یا در شعر  ابر  هر چند با مضمون تکراری حسرت از دست دادن توانائی های قبلی شروع می شود ولی ایجاد نوعی تشخیص و تداعی خصوصیات سنی  جوانی  و پیری را در رفتار ابر می توان نوعی تلاش برای نو آوری به حساب آورد:


این ابر

در عرصه ی آسمان ها یلی بود

با رعد

رنگ از رخ دشت می برد

با برق

بر گرده ی کوه شلاق می زد

با هر تکاپو

گامی از این سو به آنسوب آفاق می زد

اینک تو گوئی

پیریست زار و نزار ایستاده

وز رنج فرسودگی لرز لرزان

یک دست بر سر یک دست بر پا گرفته ست

 

 

فرم

شاید بسیاری با توجه به رکود و بی رونقیی که گریبانگیر شعر نیمائی شده صحبت از فرم و آرایه های تصویری را در این قالب بیهوده بدانند.استدلال این دسته این است امروزه اکثریت شاعران در همه  قالبهای مختلف غزل، مثنوی، شعر سپید و ترانه و...طبع آزمائی می کنند و  با این چند شعر تفننی که که بسیاری از شاعران صرفا برای اثبات اینکه می توانند در این قالب هم شعر بگویند چه انتظاری از آنان می رود  که در فرم و آرایه  های تصویری هم دقیق شوند.بسیاری فکر می کنند اگر چند مصراع را کوتاه و بلند کنند و چند تصویر و استعاره تکراری بیاورند دیگر کار تمام است.ما بقی انتظار لطف و اعتنای  بی جاست . بنده قویا اعتقاد دارم که این پراکندگی حیطه فعالیت حکم همان یک سر و چند سودا را دارد و قطعا جز هدر دادن انرژی این شاعران محترم نتیجه ای  را عاید آنان نمی کند.همین مرحوم منزوی را اگر در نظر بگیریم از همان ابتدای فعالیت شاعریش هم در قالب نیمائی و هم در قالب غزل طبع آزمائی کرده بود.اما چون طبعش متمایل با غزل بود با همه توانائی هاو زیبائی هائی که شعرهای نیمائیش داشت در درجه دوم اهمیت بود.

به قول مرحوم م.آزاد شعر نیمائی را باید مثل بدن یک انسان زنده در نظر گرفت و تناسب بدن یک فرد همانا فرم شعر است.یعنی از کلمه اول تا آخر شعر باید با هم تناسب داشته باشد و ایجاز مخل افاده معنی و افاده معنی مخل ایجاز نباشد. کلماتی انتخاب شود که بهترین انتخاب شاعر از کلمات معادل و مترادف باشد و تک تک کلمات در انتقال مفهوم و معنی به خواننده هم آهنگ باشند.

با توجه به کار های ارزشمندی که دکتر فولادی در زمینه شعر کوتاه انجام داده است خواه نا خواه با ایجاز و فرم شعر آشناست و در شعر " مرثیه  "به خوبی این تناسب لفظ و مضمون را به ساده ترین و زیبا ترین نحو بیان کرده است:

شاعران مرثیه شان آمادست

با غنیمت هایت

کارشان را کردند

بارشان را بردند

پس بیا لطف کن ای شاعر وامانده ی پیر !

پیش از آنی که بمیرند، بمیر!

در این شعر هم تناسب ایجاز و هم تناسب انتخاب کلمات را داریم .اوج غافلگیری شعر پایان طنز آمیز آن است که نشان می دهد شور بختانه  چه فرهنگی در ذهن فرهیختگان ما ساری و جاریست.

بر عکس در شعر " نام کوچک من" این تناسب رعایت نشده است و بعضی تکرار های غیر ضروری به زیبائی و تازگی بیان  شعر لطمه می زند.شاعر مضمون عرفانی قدیمی وجود حقیقت در خود را که بارها تکرار شده و یکی از بهترین بیان هایش که الآن  در حافظه دارم همین بیت بیدل دهلویست :

حسرت زلف توام بود شکستم دادند

وصل می خواستم آئینه بدستم دادند

را می خواهد در زبانی امروزی تکرار کند:

روز ها

با خیال اینکه آب زندگی

اسم اعظم خداست

خاک خوردم و کتابهای هر کتابخانه را ورق زدم

نامه های بی نشانه را ورق زدم

منتظر که اسم اعظم خدا کجاست

روزها

در سیاهی هنوز ها گذشت

ناگهان پرنده ای که روی شانه ام نشسته بود

پر زد و سرود

اسم اعظم شما

                       علی رضاست!



تکرار کتاب در سطر چهارم

تکرار ورق زدم در سطر پنجم

تکرار اسم اعظم خدا در سطر ششم


 به زیبائی شعر لطمه می زند.در ضمن کلمه منتظر خوش ننشسته است و گویای اشتیاق و علاقه شاعر برای جستجو نیست.در ضمن حضور پرنده در قسمت آخر شعر خوب پرداخت نشده است.اگر پرنده از مدتها روی شانه شعر نشسته است باید این استمرار منتقل شود.اما اگر شاعر می خواهد حالت غافل گیرکننده ای به شعر بدهد می توانست چنین بگوید که مثلا ناگهان پرنده ای از میان صفحه های یک کتاب کهنه ای پرید و گفت اسم اعظم شما علی رضا ست بهتر بود.

 

جمع بندی

همه این 13 شعر کارهای ارزشمندی هستند و این این ایام کساد شعر نیمائی نشان می دهد که هنوز این شعله غمرنگ از فروغ و گرما نیفتاده است.به هر دلیل شرایطی فراهم آمده که اهمیت و قابلیت این قالب مغفول مانده است حال آنکه زمانی این قالب نبض تپنده ادبیات زمان خود بود و آئینه ای بی ریا بود که دردها و آمال و آرمانها را به روشن ترین وجه بازتاب می داد.اگر امروز این قالب حالت تفننی پیدا کرده و در ردیف غزل و چهارپاره قرار گرفته است( بنده منکر قابلیت های چهار پاره و غزل نیستم ولی معتقدم با توجه به قواعد دست و پا گیری که این قالب ها دارند نمی توانند به خوبی از عهده انعکاس مسائل روز بر آیند) به این دلیل است که چهره های شاخص شعر نیمائی که بتوانند جریان ساز و موثر باشند دیگر حضور ندارند و به همین دلیل باید از این طبع آزمائی ها تا جائی که ممکن است استقبال شود.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
عبور از من جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 12:27 http://elahe131353.blogsky.com

"قایقی سرنهاده بر ساحل
پای یک صخره‌ی تماشایی
موج‌ها را به خویش می‌خواند
موج‌ها می‌روند و می‌آیند
گویی اندیشه‌ای‌ست در سرشان
قایق این را چه خوب می‌داند!


ناگهان موجی از میانه‌ی راه
جانب صخره خیز می‌گیرد
سنگ می‌لغزد
قایق اما به گِل فرورفته‌ست
موج راه گریز می‌گیرد


بار دیگر شتابناک از دور
موج سرمی‌رسد، ولی این‌بار
قایق سرنهاده بر ساحل
با شروعی گرم
- گرم بیتابی -
تن به سنگی بزرگ می‌کوبد
واینچنین گویی
در مصافی که دشمنش خواب است
- خواب مردابی -
طبل جنگی بزرگ می‌کوبد


لحظه‌ا‌ی بعد، قایق نستوه
شور آبی‌ترین رهایی را
در دل خویش برمی‌انگیزد
پاک از هرچه گِل
به‌آرامی
دست در دست موج
تا دریا
می‌رود
واشک شوق می‌ریزد


قایق از سنگ و گِل جدا شده است
می‌رود سمت بیکرانه‌ی دور
در تکان‌های شادمانه‌ی او
رقص پیچاپیچ
ساحل و صخره مات این رفتار
در تکان‌های او چه می‌بینند؟
خطی و نقطه‌ای‌ و دیگر هیچ"


***
درودها... همه زیبا و زیباتر...

***

سلام و احترام دکتر راثی پور ارجمند
خواندم و بهره بردم. اشعار زیبا و پرمعنا بود.
بنده هم با نظر جنابعالی درباره ی شعر نام کوچک من موافقم. این نیمایی نسبت به دیگر نیمایی های زیبای استاد عیار نسبتا" کمی داشت و بهتر بود در همان فضای وبلاگ می ماند و در کتاب منتشر نمی شد.
یاد یکی از اشعار قیصر افتادم که در پایانِ شعر آمده:
"... همه ی نام های خدا زیباست"
و تقدیم کرده بود به همسرش خانم زیبا اشراقی. ایهامی زیبا و شاعرانه با استفاده ی به جا از واژه ی "زیبا".
البته شعر *نام کوچک من* هم می توانست چنین ویژگی خوبی داشته باشد به شرطی که مفهوم اینقدر رو نباشد. (نام خود شاعر در پایان شعر نمی آمد...)

دکتر راثی پور! جسارتا"- قسمت اصلاحی:
"...از میان صفحه های یک کتاب کهنه ای پرید و گفت..."

یک کتاب کهنه ای؟! درست است؟
یک کتاب کهنه - کتاب کهنه ای


البته این ها صرفا" یک نظر است!
به امید موفقیت های بیش از پیش برای ادیبان این ملک.

ارادتمند.

سحر خانم جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 11:36 http://sahar8.vba.ir

خیلی ممنون از وب سایت خوبتون که فوق العاده عالیه....واقعا متشکرم....
8651

سلام پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 22:08 http://www.alirezafouladi.blogfa.com

سلام و عرض ادب آقای دکتر راثی پور عزیز.
خواندم و بسیار آموختم.
بی گمان کوشش شما و دوستان برای پاک کردن غبار فراموشی از چهره شعر نیمایی نتیخه خود را خواهد بخشید.
سپاس فراوان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد