.

.

گشت توفانی دوباره؛ نبض من / جمشید پیمان

 



برکه ی تاریک و آرامِ دلم

موج زد،

شوریده ای در آن نشست.

گشت جاری در رگانم؛

خنده اش،

بر چکادِ سینه ام

بارویِ غم،در هم شکست.

 

آبی اش،

در دیدِگانِ خسته ام

پَر گشود و آسمانم را گرفت،

کهنه ابرِ خسته گی

از هم گسست.

 

گشت توفانی دوباره؛

نبض من،

بادبانِ عاشقی افراشتم.

برکه ؛دریا شد،

جهان؛آتش سرای

تازه شد در جانِ من؛

افسانه ی روزِ اَلَست.

ناخدا،

بیتای من بود و مرا

بُرد با خود از چلیپا تا خدا

در دلم ارامشِ مریم نهاد،

بُرد با خود؛

تا ورایِ آنچه بود و آنچه هست.

برکه آبی،

بیکرانه آسمان،آبی،

رگم، آبی ترین.

اینک، اینج

این من و بیتایِ من؛زَهـرای من*

بیمِ ظلمت،

ــ در دلِ خورشیدی ام ــ

خانه ای ویرانه شد از پای بست.

 

*زهرا : درخشان، روشن، رخشنده روی

 

،25 ـ 11 ـ 2015

نظرات 1 + ارسال نظر
فربیرز پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 08:00

آقای پیمان
با درود. عالی است. دستتون درد نکنه:
اینک، اینج
این من و بیتای من، زهرای من-
در دل خورشیدی ام-
خانه‌ای ویرانه شد از پای‌بست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد