نامهای مشت
به عزیزی که از حرفهای قشنگش
بر نمیگشت:
دوست نازک مهربانم!
میشود خانهای ساخت با شیشهای سخت شفاف
و به هر عابری گفت:
چشمها را فروبند و بگذر؟
خاصه این عابران نظرباز
که فضولند و علاف...
(ابن محمود از زمره عابران نظرباز این روزگار است)
....
آخر ای مهربان این چه حرفی است؟
این چه ظرفی است؟
که به یک ضربه نرم ، یا یک تلنگر
دینگ دینگش بلند است؟
(راستی کاسههای شما قیمتش توی بازار چند است؟)
....
گویمش کاش یک بار دیگر:
دیدنت دست میداد.
میگوید: ایکاش هرگز نبینم ترا ابن محمود بد ذات
مرده شور تو و حرفهای تو و ...
ـ کات!
....
از شما بیش ازینها توقع همیداشتم من!
از شمایی که وبلاگتان گفتگو و دموکراسی و چیزهایی ازین دست بسیار دارد.
با دوصد لینک
از نشابور و شیراز و تهران و آن سو و این سو،
جز من و چندتایی فراموش دیگر!
راستی که همین بود؟
راستی که دمت گرم!
دوستدار شما: ابن محمود.
....................................................................................................................................................... )
قندهایم با نمک قاطی است
هیچ کس اما نمیخندد.
2)
چارشنبه. اول صبح است.
چای لیوانی.
شعرهای بند تنبانی.
3)
رشته تسبیح
خسته از ذکر مکرر بود.
گوش محراب
از دعای بی اثر کر بود.
4)
پرچمی در باد
پاسدار حرمتی مجهول و بی بنیاد.
5)
گرمای نگاهت
سرمای درونم.
یخ بود که میگفت به خورشید:
بگذار که تا اول مرداد بمونم.
1)
شاعری اشتباه میفهمید
سبزها را سیاه میفهمید.
2)
نامم حجیم نیست
یعنی Delete کردن من کار سادهای است.
3)
عشق
اگر معرفتی داشته باشد
ـ به خدا مورد تأیید من است!
4)
طبیب آمد و گفت:
عزیز من! گنجشک!
قفس برای تو تجویز میکنم امروز.
5)
صبحانهء املت
در باد شمالی.
روغن که بماسد به دهن مزه ندارد.
6)
کمربند را لطف کرده ببندید!
ـ پلیس این چنین گفت.
و خندید در صورت بی خیال بغلدستی من!
7)
آن شبِ پیتزا
کش میآمد ... لحظههای ما.
تو خبر داری پنیرم را چه کس دزدید؟
..............................................................................................................................
یک روز زوزهای
در خواب مرغدانی پیچید.
زین گونه اتفاق
یکباره سیخ شد
موهای گردن همهء مرغهای چاق.
قدقد قدا کنان
گفتند مرغها:
«یک دم نشد که بی سر خر زندگی کنیم»
ما داشتیم دانه خود را...
بر روی تخمها
قد قد قدا... ترانه خود را.
روباه اگر که مرد مصاف است
و منطق است پشت مضامین قدقدش
با مرغهای چاق ستیزش هنر که نیست
باید رود به جنگ کسی برتر از خودش:
دانه درشتها. گردن کلفتها. آقابزرگها
شیران و گرگها.
ما دانه میخوریم
و تخم میگذاریم
(و تخم هم اگر نگذاریم مُردهایم)
بدبخت ما گروه مولد که هر طرف
تقی به توق خورد
در سور یا عزا / هر کس که زور داشت
ما را به سیخ برد
و بی خیال رویش یک پارچ دوغ خورد.
از نصف شب گذشته و در جمع مرغها
داغ است قال و قیل
و حرفهای تخمی دیگر ازین قبیل.
و باد همچنان
زوزه کشان، هوار زنان، های و هو کنان.
اما
یک تن از آن جماعت مرغان خبر نداشت
کین قیل و قالها
باد هواست
وهم است، نابجاست
روباه پیر در قفسش مرده ... سالهاست.
.........................................................................................................
تزریق کرده است
تنها خروس شهر
تا لنگ ظهر خواب و خمارست
قبل از اذان مغرب
گاهی برای اهل محل جیغ میکشد
از مرغها هنوز
یک عده از صلابت او مست میشوند.
..
این روزها
هرچند ناامیدی یک حس شایع است
بسیار امیدهاست ـ بقول کتابها؛
شاید
تنها خروس شهر
یک روز اتفاق عجیبی رقم زند
و عادت قدیمی ما را بهم زند.
..
ما را خروسخوانی از یاد رفته است
عادت به جیغ کرده تمامی گوشها
ای کاش لااقل
تنها خروس شهر
دنبال پاپ خواندن و این چیزها نبود
یک جیغ تربیت شده شیک میکشید
یا کاش لااقل
تنها خروس شهر
یک روز بر خلاف تمامی روزها
یک «قوقولی قوقو»ی کلاسیک میکشید.
........................................................................................................................
ای خوشا تیپ جوادی داشتن
دکترای بی سوادی داشتن
با وجود این همه کمبود، باز
ادعاهای زیادی داشتن
در حدود فهم بقالِ محل
ایدههای اقتصادی داشتن
چون علیبابا سفر کردن مدام
رسم و راه سندبادی داشتن
از طریق فحش، نقداً بهتر است
گفتمان انتقادی داشتن
غیر عادی نیست. عین منطق است
نطقهای غیر عادی داشتن!
جناب میر افضلی
درود بر شما دستتان درد نکند عالی بود. پیروز باشید