.

.

بخیه/محمدحسین پژوهنده

ای که راحت تو چنین قلب مرا دزدیدی

نکشم پای من از عشق تو با تهدیدی 

در نخست این دل مجروح مرا بخیه زدی

بخیه را باز کشیدی چو فقیرم دیدی

دل صدراصفتم ناز نگاهت میخواست

التفاتی ننمودی و به آن خندیدی

تو طبیبم مگر آیا به خمینی شهری

که به این سنگدلی عهد مرا ببریدی

پیش ازین بود خیالم که پرستار منی 

دیدم ایوای تو خود زخم دلم گردیدی

بعد از این چشم ندارم به عنایات تو من

نیست یک ذره در این عزم مرا تردیدی

۱۸،۹،۱۳۹۴ - مشهد

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین دوشنبه 30 آذر 1394 ساعت 09:23

شعر با حالیه. احتمالا تعریضش به اون قضیه بیمارستان اشرفی خمینی شهر اصفهان است که میگن بحیه ها را بخاطر بی پولی کشیدن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد