.

.

شعری از شاعر بلند آوازه سوری "نزار قبانی"/زهرا ابومعاش





نِزار قَبانی, (زاده ۲۱ مارس ۱۹۲۳، درگذشته ۳۰ آوریل ۱۹۹۸) از بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان جهان عرب بود.

نزار در یکی از محله‌های قدیمی شهر دمشق سوریه به دنیا آمد.

هنگامی که ۱۵ ساله بود خواهر ۲۵ ساله‌اش به علت مخالفتش با ازدواج با مردی که به او تحمیل شده بود، اقدام به خودکشی نمود. در حین مراسم خاکسپاری خواهرش وی تصمیم گرفت که با شرایط اجتماعی که او آن را مسبب قتل خواهرش می‌دانست بجنگد.

نزار قبانی دانش‌آموخته دانشگاه دمشق بود. وی به زبان های فرانسه، انگلیسی و اسپانیولی نیز مسلط بود و مدت بیست سال در دستگاه دیپلماسی سوریه خدمت کرد.[1]

 

خمس رسائل الی أمی / پنج نامه به مادرم

1.

صبح به خیر بانوی زیبا

صبح به خیر قدیسه ی زیبای من

دو سال گذشت مادر

از هنگامی که فرزندت به سفر دریایی افسانه ای رفت

و در چمدانهایش

سپیده سرزمین سبزش را پنهان نمود

 ستارگان ، رودها و تمام شقایقهای سرخش را

و در میان جامه هایش

شیشه هایی از نعنا و آویشن پنهان کرد

و پیچک دمشقی را...

2.

من تنها هستم

دود سیگارم افسرده است

نیمکتم خسته و بی حوصله شده است

و غمهایم گنجشکانی هستند،

که هنوز در پی خرمنگاهی این سو و آن سو می روند

زنان اروپا را شناختم

عاطفه های سیمان و چوب را شناختم

تمدن خستگی و کلافگی را شناختم

تمام هند را گشتم ، سند را دیدم ، تمام جهان زرد را درنوردیدم

اما هیچ جا نیافتم ،

زنی که موهای بور مرا شانه کند

و در کیف دستی اش ،

برایم آب نبات چوبی بیاورد

زنی که مرا بپوشاند هنگام عریانی ام

و دستم را بگیرد هنگام زمین خوردنم

مادر ..

مادر...

من همان پسرکی هستم که دل به دریا زد

اما همچنان در خاطرش ،

آب نبات چوبی زنده است..

مادر ! من چگونه پدر شدم ؟

حال آنکه هنوز بزرگ نشده ام ؟

3.

از مادرید به شما صبح به خیر می گویم

از بوته یاس رازقی چه خبر؟

مراقبش باش مادرم...

مراقب آن طفل کوچک باش

او که عزیزترین عزیز پدرم بود

چون دخترکش نوازشش می کرد

و او را برای صرف فنجان قهوه دعوت می نمود

آبیاری اش می کرد

 غذایش می داد

و از مهر و عطوفت خویش سرشارش می نمود

...پدرم مرد

اما (بوته یاس) همچنان با رویای بازگشت او زنده است

و در جای جای اتاق ، در پی او می گردد

 سراغ عبایش را می گیرد

و روزنامه اش را جستجو می کند

هنگامه ی تابستان ،

سراغ فیروزه ی چشمانش را می گیرد

تا بر روی دستانش

سکه های طلایی خورشید را بیافشاند...

4.

سلامها و درودها

سلامها و درودها

نثار خانه ای که شهد عشق و مهربانی را به ما نوشاند

نثار شکوفه های سپیدت...نثار شور و شادی میدان "النجمة"

نثار تخت خوابم

کتابهایم

کودکان محله ام

نثار دیوارهایی که با نوشته های به هم ریخته ما خط خطی شده اند

نثار گربه های تنبلی که

روی آفتابگیرهای خانه هایمان می خوابند

و نثار پیچکی که

از پنجره همسایه بالا رفته است

 دو سال گذشت .. مادر

و چهره ی دمشق،

چون گنجشکی است که در میان پهلوهایمان بی قراری می کند

و پرده های اتاقمان را به منقار می گیرد

و با لطافت بر دستانمان نوک می زند

دو سال گذشت .. مادر

در حالی که شب دمشق

و یاسمین دمشق

و خانه های دمشق

در یاد ما زنده است

مناره هایش بر کشتی هایمان نور و روشنی می افشاند

گویی مناره های مسجد اموی،

در درون ما برپا شده است

گویی باغهای سیب

در ناخودآگاه ما عطر افشانی می کند

گویی نور و سنگها

همگی با ما آمده اند...

5.

ماه سپتامبر رسید مادر !

اندوه با ارمغانهایش نیز از راه رسید

و در کنار پنجره ام،

اشکها و شکوه هایش را جا گذاشت

سپتامبر آمد...اما دمشق کجاست ؟

پدرم کجاست؟ و چشمانش...

حریر نگاهش کجاست؟

عطر دل انگیز قهوه اش چه شد؟

رحمت خداوند بر او باد...

خانه فراخ و بزرگ ما چه شد؟

و نعمتی که در آن بود..؟

کجاست پیچ و خمهایش که هر گوشه اش می خندید؟

کودکی من در این خانه چه شد؟

زمانی که دم ِگربه ی خانگی را می کشیدم

و از درخت تاک (انگور) می خوردم

و از گلهای بنفشه اش می چیدم

دمشق....ای دمشق

ای شعری که بر روی مردمک چشمانمان نوشتیم

ای کودک زیبارویی که ،

او را از گیسوانش به صلیب کشیدیم

پیش پایش زانو زدیم..

و در عشق او ذوب شدیم

تا جایی که از شدت عشق، سرانجام جانش را گرفتیم...

 

 

شعر را به زبان اصلی در ادامه بخوانید:

 

خمس رسائل الی أمی

1.
صباحُ الخیرِ یا حلوة..
مضى عامانِ یا أمّی
على الولدِ الذیأبحر
برحلتهِ الخرافیة
وخبّأَ فی حقائبهِ
صباحَ بلادهِ الأخضر
وأنجمَها، وأنهُرها، وکلَّ شقیقها الأحمر
وخبّأ فی ملابسهِ
طرابیناًمنَ النعناعِ والزعتر
ولیلکةً دمشقیة..

2.
أنا وحدی..
ومنّی مقعدی یضجر
وأحزانی عصافیرٌ، تفتّشُ –بعدُ- عن بیدر
عرفتُ عواطفَ الإسمنتِ والخشبِ
عرفتُ حضارةَ التعبِ..
وطفتُ الهندَ، طفتُ السندَ،
طفتُ العالمَ الأصفر
ولم أعثر..
على امرأةٍ تمشّطُ شعریَ الأشقر
وتحملُ فی حقیبتها إلیَّ عرائسَ السکّر
وتکسونی إذا أعرى
وتنشُلنی إذا أعثَر
أیا أمی.. أنا الولدُ الذی أبحر
ولا زالت بخاطرهِ
تعیشُ عروسةُ السکّر
فکیفَ.. فکیفَ یا أمی
غدوتُ أباً.. ولم أکبر؟

3 .
صباحُ الخیرِ من مدریدَ
ما أخبارها الفلّة؟
بها أوصیکِ یا أمّاهُ..
تلکَ الطفلةُ الطفلة
فقد کانت أحبَّ حبیبةٍ لأبی..
یدلّلها کطفلتهِ
ویدعوها إلى فنجانِ قهوتهِ
ویسقیها.. ویطعمها
ویغمرها برحمتهِ..
.. وماتَ أبی
ولا زالت تعیشُ بحلمِ عودتهِ
وتبحثُ عنهُ فی أرجاءِ غرفتهِ
وتسألُ عن عباءتهِ..
وتسألُ عن جریدتهِ..
وتسألُ –حینَ یأتی الصیفُ عن فیروزِ عینیه
لتنثرَ فوقَ کفّیهِ..
دنانیراً منَ الذهبِ..

4 .

سلاماتٌ.. سلامات..
إلى بیتٍ سقانا الحبَّ والرحمة
إلى أزهارکِ البیضاءِ..
فرحةِ "ساحةِ النجمة" ..
إلى تختی، إلى کتبی،
إلى أطفالِ حارتنا..
وحیطانٍ ملأناها بفوضى من کتابتنا..
إلى قططٍ کسولاتٍ
تنامُ على مشارقنا
ولیلکةٍ معرشةٍ على شبّاکِ جارتنا ..
مضى عامانِ.. یا أمی
ووجهُ دمشقَ،
عصفورٌ یخربشُ فی جوانحنا
یعضُّ على ستائرنا..
وینقرنا، برفقٍ من أصابعنا..
مضى عامانِ یا أمی
ولیلُ دمشقَ .. فلُّ دمشقَ
دورُ دمشقَ
تسکنُ فی خواطرنا
مآذنها.. تضیءُ على مراکبنا
کأنَّ مآذنَ الأمویِّ قد زُرعت بداخلنا
کأنَّ مشاتلَ التفاحِ تعبقُ فی ضمائرنا
کأنَّ الضوءَ، والأحجارَ
جاءت کلّها معنا..

5 .

أتى أیلولُ یا أماهُ..
وجاء الحزنُ یحملُ لی هدایاهُ
ویترکُ عندَ نافذتی
مدامعهُ وشکواهُ
أتى أیلولُ.. أینَ دمشقُ؟
أینَ أبی وعیناهُ
وأینَ حریرُ نظرتهِ ، وأینَ عبیرُ قهوته
سقى الرحمنُ مثواهُ..
وأینَ رحابُ منزلنا الکبیرِ. وأین نُعماه؟
وأینَ مدارجُ الشمشیرِ.. تضحکُ فی زوایاهُ ؟
وأینَ طفولتی فیهِ؟
أجرجرُ ذیلَ قطّتهِ
وآکلُ من عریشتهِ
وأقطفُ من بنفشاهُ
دمشقُ، دمشقُ..
یا شعراً
على حدقاتِ أعیننا کتبناهُ
ویا طفلاً جمیلاً..

من ضفائره صلبناهُ

جثونا عند رکبتهِ..

وذبنا فی محبّتهِ

إلى أن فی محبتنا قتلناهُ...

 

 

# شاعر : نزار قبانی

# مترجم: زهرا ابومعاش



[1] دانشنامه ویکی پدیا

نظرات 4 + ارسال نظر
زهرا ابومعاش سه‌شنبه 17 آذر 1394 ساعت 08:08 http://www.bluelady1.blogfa.com

سلام و درود بر اساتید بزرگوارم جناب آقای طارمی، جناب دکتر راثی پور و جناب آقای توکل.
از لطف شما سپاسگزارم.

توکل پنج‌شنبه 12 آذر 1394 ساعت 08:27

سلام

کار زیبائی بود
مرحبا

راثی پور سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 19:27

سلام و عرض ادب

ترجمه ای به غایت زیبا و دل انگیز خواندم

دست مریزاد

س.س. طارمی دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 14:47

شکوه واژگان شما را باد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد