.

.

چند شعر کوتاه/محمد جلیل مظفری




سه سطری اول:

کلون افتاده و گلمیخ ها زنگاری و یک کوبۀ خاموش
تمام سرنوشت یک در بسته است
در آن سو، خسته جانْ کز کرده ای دیوانه در یک خانۀ ویرانه از پابست.

سه سطری دوم:

به ناز روسری حتی قرق کن شهر را، اما

به فتوای غرض آلوده ی شیخان مریزان آبرویت را

مکن در چارراه ِ بادها آشفته مویت را

 

 شعر کوتاه:

 

شب تیر می کشد

در استخوان من

چیزی شبیه حادثه

جاری شده است در رگ ِ جانم.

 

تابوت من

در صف به انتظار غریبی نشسته است

گویی

کابوس های سیاهم

در عمق ِ رود ِ جاری شب

با بازتاب ِ عکس ِ نجیب ِ ستاره ها

تعبیر می شود

من می روم

شب دیر می شود.

 

مرداد ماه یک هزار و سیصد و نود و سه – تهران

 نظر دهید