اگرچه سخت شکستهست بالِ فریادت
شکوهِ بانگِ رهایی نرفته از یادت
غمی که پایِ تو را بسته با طنابِ سکوت
نشسته بر سرِ آوازهای آزادت
چنینکه کلبهی مخروبهی کلاغانی
چگونه زار نگریم بهیادِ آبادت؟
دریغ آتشِ عشقی که در مصافِ جنون
فروختی به فریبیّ و داد بر بادت
هنوز خاکِ تو بویِ امید میشنود
که لب به نغمه گشادهست جانِ آزادت.
تهران، آتلیهافراز
15 تیرماه 1391 جلالی
سلام جناب صلاحی راد
با این غزل فهمیدم که دارم شعر یک استاد بلامنازع را می خوانم
سلام جناب صلاحی
همیشه طرفدار و خواننده شعر های زیبای تان هستم
و از آن بیشتر شنیدن شعرهایتان که چقدر با احساس می خوانید و حستان را منتقل می کنید
درود بر محسن عزیز
آفرین . غزل زیبا و جانداری بود . بسیار دوست دارم غزلهای دیگری نیز از شما بخوانم .
ارادتمند شما / پیام سیستانی
دستمریزاد