.

.

غزل پست مدرن/اوکتای سلامی


خورشید بی رمق،  وسط کوچه مرد مست
می پرسد از خودش که کجا ایستاده است
گویا در این تداوم دیوار دیده است
هذیان بی توقف تاریخی از شکست
اینجا همان قلمرو ممنوع عاشقی ست
اینجا نگاه نیمه گم گشته نقش بست
اینجا نشست ناقه مجنون به دیولاخ
اینجا هزار تیشه فرهاد کش شکست
تکرار سیب و لغزش حواست بعد از این
وهم هزار غائله بر پاست بعد از این
میخانه را در این گذر پرت دیده است
مستی که ایستاده در اینجاست بعد از این
در خاطرش مرور کند قصه سقوط
مطرود سوی میوه عصیان،  نبرده دست
گوید که بی خیال بگیر و ببندها
غیر از طناب دار مگر آخرش چه هست
زندان کلاس کار تو بالا برد رفیق
بهتر کند ابهت تو جای زخم تیغ!
آن دختری که روز و شبت را به باد داد
از تو نگاه نفرت خود، هم کند دریغ
مرد ایستاده است مگر تا نشان دهد
بر این همه تداوم دیوار ضرب شست
خوردست زنگ مدرسه و بچه های تخس
او را نشان دهند که انگار هست مست!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد