بی مهر رخت تاراست ،آفاق سحر بر من
هر آینه بگشاید خورشید ، شرر بر من
بسم الله اگر داری قصد من شوریده !
تا تیغ به دست توست ، خصم است سپر بر من
کاش آه سحر گاهم ، می کرد اثر بر تو
تا یک مژه چشم تو می کرد نظر بر من
اکسیر بقا گو شو، ارزانی بی دردان!
کز عمر نشد حاصل جز خوف و خطر بر من
امروز شبیه پار، پار آینه ی پیرار
تکرار سیه بختی ست این راهگذر بر من
هر برگ بدست باد، طومار پریشانیست،
کز قافله ی چنگیز آورده خبر بر من
در حزن پسین گاهان روح شهدای باغ
انگار که می خواند آهنگ سفر بر من
بگذار بگردد چرخ بر میل گران جانان
در دایره قسمت بس خون جگر بر من!
پیران شهر 25 آذر 75
یادش بخیر
سال 75 بود زمستان در کافه شمشاد که این غزل را خواندید
بیشتر دوستانی که شنیدند گرفتند و یاد داشت کردند
تلفیق بود از شعر حافظ و سایه و کمی نوذر پرنگ
دیگر امروزها این طور غزلها را از شما نمی شنویم
کاش می توانستید باز هم همان طور بنویسید
امروز شبیه پار، پار آینه ی پیرار
تکرار سیه بختی ست این راهگذر بر من
هر برگ بدست باد، طومار پریشانیست،
کز قافله ی چنگیز آورده خبر بر من
در حزن پسین گاهان روح شهدای باغ
انگار که می خواند آهنگ سفر بر من
درود بر استاد راثی پور گرامی . دستمریزاد ! لذت بردم .
درود بر جناب راثی پور عزیز
آفرین و دستمریزاد . غزل شسته و رفته ای بود . روان سروده بودی عزیز دل. گویا غمنامه ی گل های پریشان باغ های جهان بود .
ارادتمند شما / پیام سیستانی
نه خون جگر که شهد و شکر نثارتان