مدِّ آبْ صخره را که محو کرد،
مثل هر شب و
هزار و یک شبی که پیش از آن،
هنوز
قلب صخره میتپید
با نوای خامشانهٔ امید
ناگهان
دستی از نهان دراز شد
ماه را نگاه داشت
بادِ تندی از کرانه بردمید
وآبِ قدبلند
دامن تَر از فراز صخره برنچید
صخره زیر آب ماند و ماند و ماند
قلب او هزار تکه شد
مرگ از هزار تکه رخنه کرد
و ...
قصه نیست
من بهچشم خویش دیدم آب را که
[صخره را چگونه محو کرد
و تو را
که دستهات بسته بود.
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۳