.

.

24 بهمن. سالگرد خاموشی فروغ !



بزرگ بود و از اهالی امروز..(سهراب سپهری )


بزرگترین زن ادبیات ایران ، کسی است که با ساده ترین لهجه و صریح ترین صداقت، خودنگاری های خویش را به اندیشه سرد تاریخ سپرد و ... رفت ...!


صحبت از فروغ که می شود، شمع و چراغ و شعله و شراره روی ذهنت صف می کشند و به احترام جلوه اش، تمام قد روشنت می کنند که بیاموزی جاودانه بتابی.

 

ما از قندیلهای هزاران ساله آویزان بودیم و هستیم و چشمهامان به تاریکی عادت داشت و دارد... شب پرگی سبکی از زندگی ما بود و هست...  و ما که خوشنود به تنی انباشته از کاه عروسکهامان بودیم، زنی خویش را افروخت، فروغش را در دست گرفت و روی خوشبختی های جعلی مان انداخت که بیدار شویم...

او کنار ما ایستاد و زندگیمان را روایت کرد. یک نفر جرات کرد بگوید: این منم ... در ابتدای درک هستی آلوده زمین... و تابید تا از کوچک ترین ذره هامان افتابی به دنیا آورد...

آیین چراغ خاموشی نیست اما،  آستین تاریخ چراغ های بسیاری را کشته است ... 


بر خلاف بسیاری شاعران که به تعبیر خودش وقتی شعر می گویند شاعر می شوند و بعد تمام می شوند، فروغ لحظه به لحظه شاعر، لحظه به لحظه عاشق بود اما، عشق،  روی زخمی و پررنج خویش را به او نشان داد... :


و زخم‌های من همه از عشق است

از عشق، عشق، عشق

من این جزیرهٔ سرگردان را

از انقلاب اقیانوس

و انفجار کوه گذر داده‌ام

و تکه‌تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود

که از حقیرترین ذره‌هایش آفتاب به دنیا آمد ... !


فروغ‌الزمان فرخزاد در سال ۱۳۱۳ در تهران زاده شد. مادرش خانه‌دار بود و پدرش سرهنگ ارتش: "به محض اینکه صدای چکمه‌هایش بلند می‌شد، همه خودمان را از دیدرس و دسترس او دور می‌کردیم. ولی همین پدر تمام خانه را به کتابخانه تبدیل کرده بود".


۱۵ ساله بود که دبیرستان را رها کرد و در هنرستان زیر نظر چند آموزگار بنام، نقاشی آموخت. یک سال پس از آن به نویسنده "کاریکلماتور" پرویز شاپور دل داد و بر خلاف میل خانواده‌اش با او پیوند زناشویی بست و به اهواز رفت.


۲۰ ساله بود که از همسرش جدا شد، افسردگی و محرومیت از دیدار فرزندش را پشت سر گذاشت و دو سال بعد به اروپا رفت و ایتالیایی و آلمانی آموخت.


۲۸ ساله بود که با تهیه فیلم "خانه سیاه است" پرده از زندگی سخت و ناگوار جذامیان تبریز برداشت و یکی از آنها را به فرزندی پذیرفت.


‍ ‍ ‍ فردا اگر ز راه نمی آمد

من تا ابد کنار تو می ماندم


او یکبار در سالهای ۴۲ یا ۴۳ دست به خودکشی زد که توسط خدمت کارش به ببمارستان انتقال یافت


وی در ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر دوشنبه ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ هنگام رانندگی خودروی جیپ ابراهیم گلستان، در جاده #دروس‌قلهک برای تصادف نکردن با اتوموبیل #مهدکودک از جاده منحرف شد و جان باخت.



#تحلیل_زمانه 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد