سیاوش کسرایی را نمی توان دوست نداشت حتی اگر مخالف باورمندی های سیاسی اش باشی یا مثل من در آینه ی گذشته با احتیاط نگاه کنی و چین و چروک عقلانیتی کهنه را ببینی و چشم بپوشی. شاعر ، به اعتبار شعرهایش شاعر است. چنان که نقاش به اعتبار تابلو ها و طرح هایش و تو می توانی بعضی ازشعرهای یک شاعر را یا تابلوهای یک نقاش را دوست نداشته باشی اما با بعضی از شعرهایش زندگی کنی.مثل من که شعر درخت کسرایی را می ستایم در "خانگی" اش سرک می کشم ، در کنار "سنگ و شبنم" لم می دهم ، "تراشه های تبر" اش را جمع می کنم."با دماوندخاموش" اش "خردرچمن" گوش می کنم تمام عناصر زیباشناسی و آرایه های ادبی را از گلبول های "خون سیاوش" با نوک مداد بیرون می کشم و می ریزم روی متن سفید صفحات کتاب . با همه ی تعریف و تمجیدهایی که از "منظومه ی آرش کمانگیر" شده است و می شود و جزمیت ضد نقدی که برخی از خوانندگان این شعر بدان دچارند آن را به چالش می کشم و نقد می کنم. اما با تمام این حرف ها چه خوشتان بیاید ویا خوشتان نیاید با"از قرق تا خروسخوان" و "امام خلق" و" مرگ بر آمریکا" و بسیاری از کارهای اینچنینی اش شدیدا مخالفم و آنها را از گستره ی زلال شعر اجتماعی و اصولا شعر دور می بینم و در سطح نازل شعارهای توخالی نگاهشان می کنم.
چون عمیقا معتقدم اگر سیاوش کسرایی زنده می بود بر مبنای فطرت شاعری اش از یکسو و واقعیت های عینی زندگی اجتماعی ما می دید دست پخت شلم شوربایی که حزب او در به هم زدن دیگش شریک بوده است امروز چه معجون تلخ و مسمومی بار آورده است ، خط بطلان بر بسیاری از این گونه کارهایش می کشید.
اصولا شاعران و هنرمندان ، سیاستمداران و سیاست پیشه گان خوبی نیستند. کمتر شاعری پیدا می شود مثل سن ژون پرس خالق شاهکار شعر فرانسه "آناباز" که در عرصه ی کار دیپلماتیک (کاردار سفارت فرانسه در چین ) موفق عمل کند و نه تنها روابط کشورش با چین را بهبود ببخشد بلکه رابطه ی دیپلماتیک آلمان را هم با چین حل و فصل کند. یا مثلا نمونه دیگر این موفقیت آنتوان دو سنت اگزوپری است ، خالق "شازده کوچولو " و " خلبان جنگ " و" پرواز شبانه" که علی رغم اشتغال به خلبانی و ابداع پست هوایی و پرواز های شبانه ی هواپیماها و بعد شرکت در جنگ علیه نازی ها بتواند نبوغ ادبی اش را به جهان نشان دهد یا نرودا که سفیر آلنده بود و شاعری جهانی. اینها استثناهایی هستند که شاید در کشورهای دیگر نمونه هایشان را بتوان یافت. اما واقعیت این است که ما با شاعر-سیاستمدار ی که در هر دو زمینه قابل توجه باشد مواجه نیستیم. حتی ملک الشعرا محمدتقی بهار هم چند صباحی بیشتر نتوانست لباس وزارت و سیاست را تاب بیاورد.
به هر روی سراینده ی شعر "درخت" و "آرش کمانگیر" (1338) ، با سرودن " مهره ی سرخ" (1374) عمق تراژدی سیاسی در جامعه ی مذهب زده و شکست جزم اندیشی ایدئولوژیک را فریاد زد . یادم نمی رود لحن پر از اندوه یکی از معروفترین دوستانش را که کسرایی در روزهای پایانی عمرش برای این دوست پیامی بسیار نزدیک به این مضمون فرستاده بود که"...فریبمان دادند! حرامزاده ها فریبمان دادند!!"و این یک واقعیت کشنده است که امروزه روز بعد از گذشت چهل سال بسیاری از مردم ما با رگ و پوست خود احساس می کنند.شجاعت داشته باشیم .چنانکه بر درگاه بت های تازه سجده نمی کنیم به احترام و با عشق به عدالت و آزادگی ، بت های ایدئولوژیک را هم نستاییم .
به یاد سخن "آرتور" می افتم. شخصیت داستان خرمگس نوشته خانم اتل لیلیان ونیچ. در بخش پایانی رمان .جایی که آرتورچکشی را به سوی صلیب آویخته بردیوار پرتاپ می کند چون" او دیگر به بت های شکسته ای که زمانی خدایان مورد پرستشش بودند اعتقادی نداشت".
در این اندیشه ام که شاعری چون کسرایی و امثال او قربانی نابخردی کدام سیاست شدند که آن شکوه عدالتخواهانه ی شعرشان را در مذبح چسبندگی های حزبی و مصلحت اندیشی های سیاسی خویش قربانی کردند؟ :
...و رمه ها که درغبار زردفام می روند
وتوده های تاریک عوام سیاه پوش
به دنبال کاهنان سپیدپوش....
" از شعرشهاب الدین سهروردی ،
مجموعه ی ریگ ها و الماس ها / احسان طبری".
***
https://t.me/mayektashaker// محمدعلی شاکری یکتا//پری شوره زارها
"