چشمهات
خوشه چینِ آفتاب
شانهات نوازش حریر خواب
بازکن دریچههای چشم خویش را
وز فراز اوجهای دوردست
بر سیاه روزگار من بتاب
آه... این صدای توست
چکه چکه میچکد به شوره زار جان من؟
پس دوباره با بهار آمدی
کاین چنین شکفته با شکوفههای باغ
خوشههای شعر بر زبان من
آه ای درنگ ِ لحظهای زچارفصل عمر بیبهار من
"لحظه" را به چشم من
جاودانه مثل پردهخانه ی انار کن
موج موج ِ گیسوان ِ خویش را
روی شانهام
آبشار کن
دیگرای عزیز جان من مرو، بمان کنارمن
تهران – 22/12/92
#محمد_جلیل_مظفری