.

.

نیما یوشیج و شگردهای ناآشناسازی‌ زبان شعرش/ مهدی عاطف‌راد


حتا اگر با نظر فرمالیست نامدار روس، ویکتور شکلوفسکی موافق نباشیم که "شعر رستاخیز واژ‌ه‌هاست"، نمی‌توانیم منکر این حقیقت شویم که "رستاخیز واژه‌ها" یا- دقیقتر بگویم- "برانگیزش زبان"، نقشی بسیار حیاتی در آفرینش شعر دارد و واژگان بی‌جان زبان رایج روزمره که همانا زبان نثر نوشتاری یا  زبان گفتاری است، با شگردها و تمهیدها و تکنیکهای خاصی که مختص دنیای شعر است، برانگیخته می‌شوند و جان می‌گیرند و زنده می‌شوند و به شعر زندگی می‌بخشند؛ و حاصل ترکیب این شگردها و تمهیدها و تکنیکها، در مجموع، همانا برانگیزش زبان است. حتا خلق خیال شاعرانه و تصویر خیال‌انگیز هم که جوهر درونی شعر است، از طریق برانگیزش زبان بروز می‌کند و خود را می‌نمایاند

  یکی از تکنیکهای اصلی برانگیزش زبان، تکنیک "ناآشناسازی" (defamiliarization) است. این تکنیک را با معادلهایی دیگر هم، از جمله "نامأنوس‌سازی"، "غرابت‌بخشی"، "غریبه‌سازی" و "نامتعارف‌سازی" هم می‌توانیم بیان کنیم- و این همان اصطلاح معروفی است است که دکتر شفیعی کدکنی در کتاب "موسیقی شعر" آن را "آشنایی‌زدایی" ترجمه کرده- و منظور از آن خارج کردن زبان از حالت آشنا و مأنوس و عادی و اعتیادی و مرده‌ی آن است. ناآشناسازی اگر بتواند با شنونده یا خواننده‌ی شعر ارتباط معنایی و ذوقی لازم را برقرار کند و برایش فهم‌پذیر، مطبوع، دل‌نشین و خوش‌‌آیند باشد، باعث زنده شدن و برانگیزش زبان شعر و تشخص بخشیدن به آن می‌شود و یکی از نتیجه‌های اصلی این نوع ناآشناسازی، خیال‌انگیزی زبان شعر و خلق خیال شاعرانه است که جوهر درونی شعر است؛ ولی اگر نتواند با شنونده یا خواننده‌ی شعر ارتباط معنایی و ذوقی لازم را برقرار کند و برایش فهم‌ناپذیر یا زننده، نامطبوع و ناخوش‌آیند باشد، در این صورت نه تنها زنده کننده و برانگیزاننده‌ی زبان شعر نیست و به خلق خیال شاعرانه منجر نمی‌شود، بلکه محصول آن موجودی دست‌وپاشکسته و ناقص‌الخلقه است که به زبان شعر آسیب جدی می‌رساند و آن را تباه می‌کند.

 ناآشناسازی زبان شعر با ابزارهای گوناگون و به شیوه‌های مختلفی صورت می‌پذیرد: عنصرهای مربوط به حوزه‌های موسیقی بیرونی و درونی شعر (از جمله وزن و قافیه و ردیف و آرایه‌های لفظی)، آرایه‌های مربوط به حوزه‌ی خیال شاعرانه (به‌ویژه تشبیه، مجاز، استعاره و کنایه)، کهن‌گرایی واژگان و ساختارهای نحوی زبان، شخصیت‌بخشی به اشیا و جان‌دارنمایی عناصر بی‌جان، حس‌آمیزی، ایجاز و حذف، و دخل‌وتصرف‌های زبانی ابزارهای اصلی و شیوه‌های مهم ناآشناسازی زبان شعر و برانگیزش آن هستند.

 دخل‌وتصرف‌های زبانی سه روش اساسی دارند:

 1- ساختن ترکیبات کلامی ابداعی و نامرسوم از جمله ساختن ترکیبهای فعلی، اسمی، وصفی و قیدی بدیع و عبارتهای مرکب دیگری که دارای معناهای نامتعارف و نامرسوم هستند.

 2- به کاربردن واژه‌ها به معناهای نامتعارف و نامتداول یا در جاهای نامرسوم، چشم‌گیر و جلب‌توجه‌کننده.

 3-  ایجاد ساختهای نحوی نامتعارف و جمله‌بندی با ساختار نامرسوم و خلاف عرفها و هنجارهای پذیرفته شده، از طریق جابه‌جا کردن اجزای جمله و درهم‌ریختن آنها یا استفاده از جمله‌های طولانی مرکب و تودرتو و پیچیده و دشوارفهم که درک معنای آنها نیازمند دقت و تمرکز است.

 

 در بین شاعران فارسی‌زبان، در تمام طول تاریخ شعر فارسی، نیما یوشیج از نظر وبژگی برانگیزش زبان و ناآشناسازی آن شاعری منحصربه‌فرد و استثنایی است و چه در طول تاریخ هزارساله‌ی شعر کلاسیک فارسی و چه در طول تاریخ حدود صدساله‌ی شعر معاصر، هیچ شاعری از نظر ویژگی برانگیزش زبان و کیفیت ناآشناسازی آن قابل مقایسه با او نیست، و از این نظر نیما یوشیج با فاصله‌ای بسیار زیاد از دیگران مقام نخست را دارد و ممتازترین شاعران است. در شعر نیما یوشیج انواع تکنیکهای ناآشناسازی به حد افراط به کار رفته و زبان شعرش سرشار از انواع ناآشناسازی‌های خوش‌آیند و ناخوش‌آیند است. این کیفیت شعر نیما یوشیج به حدی چشم‌گیر است که اغلب پژوهشگرانی که شعرش را بررسی کرده‌اند، به این موضوع توجه کرده‌اند؛ از جمله محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب "موسیقی شعر" در بحث "آشنایی‌زدایی"، درباره‌ی تغییرات نحوی شعر نیما یوشیج چنین نوشته است:

 "نیما نیز، بدون توجه به ساختارهای نحوی موجود، گاه تغییراتی در نحو زبان داده که اگرچه تمامی مواردش با توفیق همراه نبوده است، اما در مواردی هم موفق بوده است:

 با تنش، گرم، بیابان دراز...

(هست شب- 1334)

 

یا:

 هنگام که گریه می‌دهد ساز

(هنگام که...- 1327)

 

که پذیرفتنی و زیباست اما موارد بسیاری هم هست که نه در هنجار زبان معاصر جا می‌افتد و نه با هنجار قدما تطبیق می‌کند، و باید پذیرفت که غلط است:

 

آن ماه که آتشش نه خاموشم باد

در هر نفس آوایش در گوشم باد

چندانش دل سوخت به من دوش که گفت:

سوداش خدا کند فراموشم باد!

(مجموعه آثار نیما یوشیج- 661/1) (1)

 

 به همین دلیل، اغلب شعرهای نیما یوشیج نمونه‌هایی بسیار گویا و مناسبی برای بررسی انواع شگردها ناآشناسازی زبان هستند. در نتیجه، برای باز کردن و بسط بیشتر این بحث و نشان دادن مثالهای مختلفی از انواع شگردهای ناآشناسازی و تفاوت بین ناآشناسازی خوش‌آیند و ناخوش‌آیند به صورت مشخص و ملموس، مناسبترین کار بررسی شعری یا قطعه‌ای از یکی از شعرهای نیما یوشیج است. از این‌رو من دو بند نخست از شعر "هنگام که گریه می‌دهد ساز" نیما یوشیج را، به عنوان نمونه، برگزیده‌ام تا شگردهای ناآشناسازی آن را بررسی کنم:

 

 هنگام که گریه می‌دهد ساز

 این دودسرشت ِ ابربرپشت

 هنگام که نیل‌چشم‌دریا

 از خشم به روی می‌زند مشت

 

 زان دیرسفر که رفت از من

 غمزه‌زن و عشوه‌ساز‌داده

 دارم به بهانه‌های مأنوس

 تصویری از او به بر گشاده.

 

در این دو بند، انواع ناآشناسازی‌های خوش‌آیند و ناخوش‌آیند زبانی با استفاده از تکنیکهای گوناگون و به شکلهای مختلف وجود دارد. به چند مورد از موارد ناآشناسازی‌های خوش‌آیند و ناخوش‌آیند موجود در این دو بند توجه کنید:

 

1- این چهار بیت، در مجموع، یک جمله‌ی طولانی مرکب است که از چهار جمله‌ی ساده‌تر ترکیب شده است. ساختار نحوی جمله نامتعارف و نابه‌هنجار است. بعضی از اجزای آن درهم‌ریخته و جابه‌جا شده‌اند. و همه‌ی اینها باعث پیچیدگی جمله و دشواری فهم و برقرار کردن ارتباط معنایی و ذوقی با آن شده است. بیان ساده‌شده‌ی این جمله‌ی طولانی به صورت نثر ِ مرتب شده، با اجزایی که سر جای خود قرار گرفته‌اند، به این صورت است:

 هنگام که این دودسرشت ِ ابربرپشت  گریه سازمی‌دهد، هنگام که دریای نیل‌چشم از خشم به روی مشت می‌زند، از آن دیرسفر که غمزه‌کنان و عشوه‌سازان از من رفت؛ با بهانه‌های مأنوس، تصویری گشاده از او به بر دارم.

 نخستین چیزی که در این جمله‌ی طولانی آشفته با اجزای درهم‌ریخته مشهوداست، اشتباهی‌ست که از نظر نحو زبان در آن وجود دارد و آن اشتباه این است: "از او" در مصرع آخر زاید است، چون در مصرع پنجم "زان" آمده که مخفف "از آن" و معادل "از او" است. بنابراین آوردن "از او" در مصرع هشتم که تکرار نابه‌جای همین "زان" است، جمله را از نظر دستوری نادرست کرده است. به بیان ساده‌تر، ساده شده‌ی بخش نادرست جمله به صورت زیر است:

 از آن دیرسفر..... تصویری گشاده از او به بر دارم.

 و برای درست شدن ساختار نحوی آن، باید "از او" حذف شود و دو بیت آخر به صورت زیر اصلاح شود:

زان دیرسفر که رفت از من

غمزه‌زن و عشوه‌ساز داده

دارم به بهانه‌های مأنوس

تصویری به بر گشاده

 به احتمال زیاد این اشتباه نحوی به دلیل همین طولانی بودن بیش از حد این جمله ترکیبی و جابه‌جا شدن اجزای آن، رخ داده و درازبودن بیش از حد جمله کار دست نیما یوشیج داده و حساب کار اجزای نحوی جمله را از ذهنش خارج کرده و جمله‌اش را معیوب ساخته است.

به این ترتیب می‌بینیم که ناآشناسازی حاصل از این جمله‌ی طولانی و درهم‌ریخته و آشفته چندان خوش‌آیند نیست و اشتباهی که در نحو جمله رخ داده، آن را از نظر معنایی دچار عیب و درنتیجه نامطبوع کرده است.

 

2- "هنگام که" به جای "هنگامی که" در آغاز مصرعهای اول و دوم، از ابداعها و ابتکارهای خاص نیما یوشیج است و ناآشناسازی خوش‌آیندی دارد. او در شعرهای دیگری هم از این ابداع، به همین صورت یا به صورتهای دیگر استفاده کرده است و به عنوان مثال، "ی" را از ترکیباتی مانند "وقتی که"، "جایی که"، "دمی که"، "زمانی که"حذف کرده و آنها را به صورت "وقت که"، "جا که"، "دم که"، "زمان که" به کار برده است. به نمونه‌های زیر توجه کنید:

 

هنگام کاورم سخن از رفتنت چنان

رنج آیدم که بهر رثایت سخن کنم

(از شعر "الرثا")

وقت کاین معرکه‌ی بود و نبود

بود از کار سحر دوداندود

(از شعر "مانلی")

 

جا که نام از چه کسان می‌گذرد

من که باشم که کسم نام برد؟

(از شعر "مانلی")

 

دم که فکرش شده سوی دیگر

گردن خود، تن خود خارد و در وحشت دل افکند او.

(از شعر "کار شب‌پا")

 

تا زمان کاوای طناز خروس خانه‌‌ی همسایه‌ام مسکین

می‌شکافد خانه‌های رخنه‌های هر نهفت قیل و قالی را

(از شعر "پادشاه فتح")

 

3- فعل مرکب " گریه می‌دهد ساز" را نیما یوشیج به معنی " گریه سرمی‌دهد" یا "گریه آغاز می‌کند" یا "شروع به گریستن می‌کند" به کار برده ولی هیچ‌کدام از معناهای متعارف و متداول آن، چه در ادبیات کلاسیک فارسی و چه در زبان امروز این نیست، بلکه معناهای متعارف و متداول "ساز دادن" عبارتند از: ساز بستن- ساز زدن- ساز نواختن- ساختن- آماده کردن- ابداع کردن- پرداختن- آراستن- راه انداختن کاری- سامان دادن. در واقع، با کاربرد این فعل به این معنی نامتعارف و نامتداول، نیما یوشیج ناآشناسازی زبانی کرده است. ناآشناسازی‌اش هم دو وجهی بوده، به این معنی که هم "سازمی‌دهد" را به جای "سرمی‌دهد" آورده، هم جای اجزای این فعل مرکب را -به‌خاطر ضرورت وزنی- عوض کرده و آن را به صورت "می‌دهد سر" به کار برده است. در حقیقت او می‌توانست بگوید: هنگام که گریه می‌دهدسر

و هیچ ضرورت وزنی یا قافیه‌ای هم او را مجبور نکرده که به جای "می‌دهد سر" بگوید "می‌دهد ساز"، و تنها عاملی که شاید در آوردن فعل به این صورت نقش داشته، همین عامل ناآشناسازی زبانی است.

هم‌چنین در این‌جا نیما یوشیج "گریه ساز دادن" را استعاره برای "باریدن" گرفته و با این استعاره باعث ناآشناسازی دل‌نشین دیگری شده است.

 

4- "دودسرشت ِ ابربرپشت" اسم مرکب ابداعی و نامتعارفی است که نیما یوشیج آن را به عنوان استعاره برای "آسمان پوشیده از ابر ِ دودی‌رنگ" به کار برده و ناآشناسازی موجود در آن و استعاره‌ای که بیانگرش است، خوش‌آیند و فهم‌پذیر و مطبوع است.

 

5- با نسبت دادن فعل "گریه می‌دهد ساز" به "این دودسرشت ابربرپشت" نیما یوشیج از تکنیک شخصیت‌بخشی استفاده کرده و به "این دودسرشت ابربرپشت" که منظورش آسمان است، شخصیت بشری بخشیده و به او فعل گریه کردن را نسبت داده؛ یا به عبارت دیگر، باریدن آسمان را به گریستن آن تشبیه کرده؛ و این شخصیت‌بخشی و استعاره و تشبیه همراه آن، باعث ناآشناسازی خیال‌انگیز خوش‌آیندی شده است.

 

6- "نیل‌چشم‌دریا" یک ترکیب وصفی ابتکاری و ناآشناساز است که نیما یوشیج آن را ابداع کرده است. این ترکیب وصفی مرکب از صفت و موصوف است که با تقدم صفت بر موصوف به صورت اسم مرکب درآمده است، یعنی در اصل "دریای نیلی چشم" بوده که صفت نیلی‌چشم آن به صورت موجز و ناآشنای "نیل‌چشم" درآمده و با تقدم یافتن بر موصوف، به ترکیب "نیل‌چشم‌دریا" تبدیل شده که اسم ابداعی جالبی است و ناآشناسازی خوش‌آیندی دارد.

 

7- در بیت دوم شعر، با نسبت دادن فعل "مشت می‌زند" به دریا، نیما یوشیج شخصیت‌بخشی دیگری کرده و دریا را به صورت بشری خشمگین تجسم کرده که از شدت خشم- که در واقع استعاره برای شدت توفان است- به صورتش مشت می‌زند- و این هم استعاره برای کوبش موجهای دریا به ساحل است که نیما یوشیج آن را به صورت "روی دریا" تصویر کرده، و با این شخصیت‌بخشی خواسته بگوید: این دریای نیلی‌چشم هنگامی که توفانی است و موجهای توفنده‌اش را به ساحل می‌کوبد، شبیه آدمی خشمگین است که از خشم به روی خودش مشت می زند، و این هم ناآشناسازی دل‌نشین و خوش‌آیندی است.

 

8-  صفت مرکب "دیرسفر" یکی دیگر از صفتهای ابداعی نیما یوشیج است که آن را به جای اسم "مسافر" نشانده و برایش معنی "مسافری که مدت درازی‌ست که در سفر است" در نظر گرفته و این معنی با توجه به فهم‌پذیر بودنش و ایجازی که در صفت ساخته شده هست، ناآشناسازی خوش‌آیندی دارد.

 

9-  فعل "رفت از من" را نیما یوشیج معادل "از کنار من رفت" یا "از پیش من رفت" گرفته که بیان الکنی دارد و معنی مورد نظر نیما یوشیج را نمی‌رساند، در نتیجه ناآشناسازی آن هم چندان خوش‌آیند نیست.

 

10-  قید مرکب "عشوه ساز داده" هم از قیدهای ابداعی خاص نیما یوشیج است، و او آن را به معنی "در حال عشوه‌گری" یا "در حال عشوه‌سازی" آورده و با ساختن این قید ابتکاری ناآشناسازی خوش‌آیندی کرده است.

 

11- بیت "دارم به بهانه‌های مأنوس/ تصویری از او به برگشاده" بیان درهم‌ریخته و آشفته و دست و پا شکسته‌ای است از این مضمون: بهانه‌های مأنوس (دست‌آویزهایی که به آنها انس گرفته‌ام- نشانه‌هایی که به آنها انس گرفته‌ام- چیزهایی که به آنها انس گرفته‌ام و سبب می‌شوند تا چیزهای دیگری به یادم بیایند) (از جمله آسمان بارانی و دریای طوفانی و سایر چیزهای مأنوس دیگر) این تصویر او را به یادم می‌آورد که با آغوش باز بغلش کرده‌ام و هم‌دیگر را در آغوش گرفته‌ایم.

این بیان درهم‌ریخته و الکن نمونه‌ای بارز از ناآشناسازی نامطبوع و زننده است.

 

به این ترتیب ملاحظه می‌کنیم که در همین چهاربیت کوتاه از شعر "هنگام که گریه می‌دهد ساز"، به حد افراط نمونه‌های متعدد و متنوع از ناآشناسازی زبانی خوش‌آیند و ناخوش‌آیند وجود دارد.

 

 در پایان بد نیست به این موضوع هم اشاره کنم که شعر "هنگام که گریه می‌دهد ساز" و به‌خصوص همین دو بند اولش را، به احتمال خیلی زیاد، نیما یوشیج تحت تأثیر خاطره‌ی واپسین لحظه‌های بودن در کنار برادرش، لادبن، وجدا شدن از او، در آخرین دیدار، و در آغوش گرفتن و وداع کردن با او، در شبی بهاری، بر ساحل رود ارس، سروده است و این بدرود مربوط به بهار سال 1311 است. بعد از آن هرگز دیگر نیما یوشیج لادبن را ندید، و 16 سال بعد، در سال 1327، در شعر "هنگام که گریه می‌دهد ساز" خاطره‌ی فراموش‌نشدنی و یادمان این واپسین دیدار را زنده و پاینده کرد.

 شراگیم یوشیج از قول مادرش، عالیه جهانگیر، خاطره این آخرین ملاقات نیما یوشیج و برادرش را چنین نقل کرده است:

"عالیه خانم می‌گت: یک شب سروکله‌ی لادبن پیدا شد، با یک لباس دهاتی از یوش آمده بود. چند روزی در خانه‌ی ما در آستارا مخفی بود و بالاخره یک شب بعد از خوردن شام، من و نیما و لادبن به نزدیک رودخانه‌ی مرز ایران و شوروی رفتیم، نیما و لادبن یک‌دیگر را بغل کردند و بوسیدند، اما این آخرین وداع دو برادر بود و دیگر هرگز یک‌دیگر را ندیدند.(2)

 


 

1- کتاب "موسیقی شعر" – دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی- انتشارات آگاه- چاپ دوم- ص 36

2- کتاب "یادداشتهای روزانه نیما یوشیج- به کوشش شراگیم یوشیج- انتشارات مروارید- چاپ اول- ص 307

 



 

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی عاطف‌راد شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 11:36 http://www.atefrad.com

جناب "ه.م"
من عادت ندارم که به کامنتهای افراد فاقد نام و نشان و کسانی که پشت نامهای جعلی و مستعار پنهان می‌شوند پاسخ بدهم چون بر این باورم که نظر کسانی که فاقد این شهامت اخلاقی هستند که با نام حقیقی خود نظر انتقادیشان را مطرح کنند، ارزش پاسخگویی ندارد. البته هویت حقیقی شما از روی زبان نوشته و نثر شناسنامه‌دارتان و قراین دیگر به طور دقیق برای من مشخص است و بر این باورم که آقای راثی پور هم شما را به خوبی می‌شناسند و این‌که شما را "دوست ناشناس" خوانده‌اند، در واقع به نوعی "تجاهل‌العارف" کرده‌اند.

راثی پور جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 20:23

سلام و عرض ادب خدمت استاد ارجمند جناب عاطف راد
هم مقاله خواندنی شما را خواندم و هم کامنت دوست ناشناسمان را که دوست داشتم بیشتر خود را معرفی می کرد.

نظر بنده حقیر البته این است که به شعر باید به عنوان یک کلیت نگریست و تک تک اجزای آنرا یعنی فصاحت ، بلاغت ، خوش آهنگی کلماتی که استعمال می شود و تصویر سازی و تسلط بر کلام را لحاظ کرد.اگر موازنه مناسبی بین اینها بر قرار باشد نتیجه عالی می شود مثلا همان دفتر ماخ اولا که شاید درخشان ترین شعر های نیما در زمانی که به پختگی رسیده بود در آن جای گرفته.
شعر معروف هنگام نیز با وجود سطرهای درخشانی که دارد ضعف تالیف هائی هم دارد که ذکر آنها دلیل بر دفاع بد از نیما نیست.
قطعا بهترین شعر یک شاعر ناسروده های اوست و میل به کمال گرائی و خلق بهترین ها هر شاعر را وادار می کند که تا آخر عمرش دست از رتوش شعرهایش بر ندارد.
لذا بتر است که باب این بحث ها همیشه باز باشد.

اما در مورد بند آخر شعر هنگام نظر بنده حقیر هم این است که نوعی ضعف تالیف و عدم افاده معنی وجود دارد که به شعریت صدمه زده است.
شاید علتش هم افراط شاعر در بیان متفاوت بوده است.
یک راه تشخیص حشو در شعر حذف کلمات اضافی و باز خواندن شعر است که اگر دیدیم اختلالی در افاده معنی رخ
نمی دهد حتما نوعی حشو وجود دارد مثل همان زان و از او

ه.م جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 18:14

استاد ارجمند جناب عاطف راد که شاعر فحلی هستند و همواره ارادت بنده را جلب و جذب کرده اند و ما خیلی چیزها از ایشان یاد گرفته ایم گاهی سهوهای کوچکی دارند در بعضی مقالاتی که در باره ی نیمایوشیج می نویسند من که ریزه خوار خوان دانش ایشانم واقعا ناگزیر شدم این چند خط را بنویسم .مسولان سایت وزین سیولیشه مختارند که این نظر مرا بازتاب ندهند
استاد عزیز باید به عرضتان برسانم که در مصراع آخر بند دوم شعر "هنگام که..." "از او" زاید نیست مخصوصا به دلیلی شما می فرمایید. چون "آن" در " زان دیر سفر" اصلا ضمیر نیست که معنی "او" بدهد و سبب زیادی شدن از او شود. آن صفت اشاره است و همان طور که بر شما پنهان نیست صفت ها ی پیشین نمیتوانند جانشین اسم شوند. دیگر این که بر آشفتگی جمله های نیما تاکید می کنید واقعیت آن است که جمله اگر این اندازه که شما می فرمایید آشفته و نامأنوس بود فارس زبان نه می توانست معنایابی کند از آن، نه احساس پذیری داشته باشد.
فرموده اید جمله معیوب است. به نظر این حقیر جمله معیوب نیست. اگر دوستان نیما کار او را خراب نکنند جمله ی او مشگلی ندارد.
استاد عزیز! باید عرض کنم چهار مصراع اول شامل دو جمله ی ناقص است که نقش قیدی دارند و هردو قید زمان هستند.هنگام که گریه میدهد ساز این دود سرشت ابر بر پشت را اگر بچلانیم ترکیب "زمان بارانّ" را خواهیم داشت هنگام که نیل چشم دریا / از خشم به روی میزند مشت را بچلانیم می شود وقت توفان را. بقیه مشگلی ندارند
[وقت باران و توفان زان دیرسفر که غمزه زن و عشوه ساز داده از من رفت به بهانه های مأنوس تصویری گشاده از او به بر دارم] مرجع ضمیر "او"، "آن دیر سفر" است. البته می توان آن را حذف کرد چون مرجع بسیار نزدیک است و خواننده چندان نیاز به آن ندارد. ولی استاد عزیز! هر شعر موزونی ممکن است به این عارضه دچار شود علاوه بر آن که در اینجا در حالت شعری ضمیر او جنبه ی تاکیدی دارد و معنایابی و حس پذیری را برای خواننده ممکن تر می سازد. انصاف نیست حسن شعر پیرمرد را به هر دلیلی به عیب تفسیر شود.
تصور نمی کنم جمله های شما در عبارت:[ نخستین چیزی که در این جمله ی طولانی آشفته با اجزای در هم ریخته مشهود است اشتباهی است که از نظر نحو زبان در آن وجود دارد و آن اشتباه این است: "از او" در مصراع آخر زاید است چون در مصراع پنجم "زان" آمده که مخفف "از آن" و معادل از "از او " است بنا براین آوردن "از او" در مصراع هشتم تکرار نابجای همین "زان" است جمله را از نظر دستوری نادرست کرده است ..... به این ترتیب می بینیم که نا آشنا سازی حاصل از این جمله ی طولانی و در هم ریخته و آشفته چندان خوشایند نیست و اشتباهی که در نحو رخ داده آن را از نظر معنایی دچار عیب و در نتیجه نامطبوع کرده است....,] محلی برای خود داشته باشند
استاد ارجمند !این جمله ها در باره ی یکی از شاهکارهای نیما نشان نیماشناسی بر خود ندارند... فتأمل علی الباقی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد