در شب تیره / نیما یوشیج
در شبِ تیره چو گوری که کَنَد شیطانی
وندر آن دامِ دل افسایش را
دهد آهسته صفا
زیک و زیک، زیک زایی
لحظه ای نیست که بگذارَدَم آسوده، بجا.
بال از او خیسیده،
پای از او پیچیده،
شده پَرْچینَش دامی و مَنَش دام گشا
معرفت نیست، دریغا! در او
( آن دلِ هرزه درا )
که بجای آوردم،
وانَهَد با خود، در راه مرا.
زیک و زیک، زیک زایی
لحظه ای نیست که بگذارَدَم آسوده، بجا.
کاش چون پائیز بودم/فروغ فرخزاد
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,
آفتاب دیدگانم سرد می شد,
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
شاعری در چشم من میخواند ...شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
در شرار آتش دردی نهانی.
نغمه ی من ...
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.
کاش چون پاییز بودم
به سراغ من اگر می آیید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصد هایی است
که خبر می آرند از گل وا شده ی دورترین نقطه ی خاک
پشت هیچستان چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیا یید
که مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی