.

.

درخلوت غروب/برزین آذرمهر

 

درخلوت غروب

بغضی کبود

در گلوی پنجره پوکید.

خیل کلاغ ها

از روزنه

به خلوت متروک در شدند...


در گرگ و میش صبح
،

هر دنج گوشه ای

از رنگ و عطرخاطره ها

                             پاک رُفته بود.

در طاقه ی سحر

چیری به غیر اسکلت شب نمانده بود!


جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

 

نظرات 3 + ارسال نظر
ب.آ شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 03:11

این بدیهه سرایی تغییر کرد واین شد:

از تیرگی ،غم کم نخواهد داشت ، خا طر،


شبدانه تا در بطن شب رویا و زایا!




*

جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

ب.آ چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 04:06

از تیرگی ،عم کم نخواهد داشت ، خا طر


«شب بودن» ِ شب را اگر ،از شب نگیریم!..

توکل سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 12:02

همیشه شب باقی است
به رغم امدن صبح
گرفتم اینکه کند پاک از افق تاریک
چه کرد خواهد با تیرگیّ خاطر ما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد